انجیل به قلم متی هزاره نو فصل 2: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۷: | خط ۷: | ||
۳. چون این خبر به گوش [[هیرودیس کبیر|هیرودیسِ پادشاه]] رسید، او و تمامی [[اورشلیم]] با وی مضطرب شدند. | ۳. چون این خبر به گوش [[هیرودیس کبیر|هیرودیسِ پادشاه]] رسید، او و تمامی [[اورشلیم]] با وی مضطرب شدند. | ||
۴. پس او همۀ سران [[سران کاهنان|کاهنان]] و علمای دینِ قوم را فرا | ۴. پس او همۀ سران [[سران کاهنان|کاهنان]] و علمای دینِ قوم را فرا خواند و از آنها پرسید: «[[مسیح]] کجا باید زاده شود؟» | ||
۵. پاسخ دادند: «در [[بیتلحم|بِیتلِحِمِ]] [[یهودیه]]، زیرا [[نبی]] در این باره چنین نوشته است: | ۵. پاسخ دادند: «در [[بیتلحم|بِیتلِحِمِ]] [[یهودیه]]، زیرا [[نبی]] در این باره چنین نوشته است: | ||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
۱۴. پس او شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار [[مصر]] شد، | ۱۴. پس او شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار [[مصر]] شد، | ||
۱۵. و تا مرگ [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] در آنجا ماند. این واقع شد تا آنچه [[خداوند]] به زبان [[نبی]] گفته بود تحقق یابد که «[[پسر خدا|پسر خود]] را از [[مصر]] فرا | ۱۵. و تا مرگ [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] در آنجا ماند. این واقع شد تا آنچه [[خداوند]] به زبان [[نبی]] گفته بود تحقق یابد که «[[پسر خدا|پسر خود]] را از [[مصر]] فرا خواندم.» | ||
۱۶. چون [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] دید که [[مغ|مُغان]] فریبش دادهاند، سخت برآشفت و فرستاده، همۀ پسران دو ساله و کمتر را که در [[بیتلحم|بِیتلِحِم]] و اطراف آن بودند، مطابق زمانی که از [[مغ|مُغان]] تحقیق کرده بود، بکشت. | |||
۱۷. آنگاه آنچه به زبان [[ارمیا |اِرمیای]] [[نبی]] گفته شده بود، به حقیقت پیوست که: | |||
۱۸. «صدایی از [[رامه|رامَه]] به گوش میرسد، | |||
صدای شیون | صدای شیون | ||
و زاری و ماتمی عظیم. | و زاری و ماتمی عظیم. | ||
راحیل برای فرزندانش میگرید و تسلی نمیپذیرد، | [[راحیل]] برای فرزندانش میگرید و تسلی نمیپذیرد، | ||
زیرا که دیگر نیستند.» | زیرا که دیگر نیستند.» | ||
۱۹. پس از مرگ [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]]، [[فرشته|فرشتۀ]] [[خداوند]] در [[مصر]] به خواب [[یوسف همسر مریم|یوسف]] آمد | |||
۲۰. و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به سرزمین اسرائیل برو، زیرا آنان که قصد جان کودک داشتند، مردهاند.» | |||
۲۱. پس او برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و به سرزمین اسرائیل رفت. | |||
۲۲. امّا چون شنید [[آرخیلاوس آنتیپاس|آرکِلائوس]] به جای پدرش [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] در [[یهودیه]] حکم میراند، ترسید به آنجا برود، و چون در خواب هشدار یافت، رو به سوی نواحی [[جلیل]] نهاد | |||
۲۳. و در شهری به نام [[ناصره]] سکونت گزید. این واقع شد تا کلام [[نبی|انبیا]] به حقیقت پیوندد که گفته بودند ’[[ناصره|ناصری]]‘ خوانده خواهد شد.</big> |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ اکتبر ۲۰۲۵، ساعت ۰۱:۱۴
۱. چون عیسی در دوران هیرودیسِ پادشاه، در بِیتلِحِمِ یهودیه به دنیا آمد، هان چند مُغ از مشرقزمین به اورشلیم آمدند
۲. و پرسیدند: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم.»
۳. چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند.
۴. پس او همۀ سران کاهنان و علمای دینِ قوم را فرا خواند و از آنها پرسید: «مسیح کجا باید زاده شود؟»
۵. پاسخ دادند: «در بِیتلِحِمِ یهودیه، زیرا نبی در این باره چنین نوشته است:
۶.«”ای بِیتلِحِم که در سرزمین یهودایی، تو در میان فرمانروایان یهودا به هیچ روی کمترین نیستی، زیرا از تو فرمانروایی ظهور خواهد کرد که قوم من، اسرائیل، را شبانی خواهد نمود.“»
۷. پس هیرودیس مُغان را در نهان نزد خود فرا~خواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد.
۸. سپس آنان را به بِیتلِحِم روانه کرده، بدیشان گفت: «بروید و دربارۀ آن کودک بهدقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا آگاه سازید تا من نیز آمده، سَجدهاش کنم.»
۹. ایشان پس از شنیدن سخنان پادشاه، روانه شدند. و هان ستارهای که در مشرق دیده بودند، پیشاپیش آنها میرفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد.
۱۰. ایشان با دیدن ستاره بینهایت شاد شدند.
۱۱. چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش مریم دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را پرستش نمودند. سپس صندوقچههای خود را گشودند و هدیههایی از طلا و کُندُر و مُر به وی پیشکش کردند.
۱۲. و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.
۱۳. پس از رفتن مُغان، فرشتۀ خداوند در خواب بر یوسف ظاهر شد و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به مصر بگریز و در آنجا بمان تا به تو خبر دهم، زیرا هیرودیس در جستجوی کودک است تا او را بکشد.»
۱۴. پس او شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار مصر شد،
۱۵. و تا مرگ هیرودیس در آنجا ماند. این واقع شد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود تحقق یابد که «پسر خود را از مصر فرا خواندم.»
۱۶. چون هیرودیس دید که مُغان فریبش دادهاند، سخت برآشفت و فرستاده، همۀ پسران دو ساله و کمتر را که در بِیتلِحِم و اطراف آن بودند، مطابق زمانی که از مُغان تحقیق کرده بود، بکشت.
۱۷. آنگاه آنچه به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، به حقیقت پیوست که:
۱۸. «صدایی از رامَه به گوش میرسد، صدای شیون و زاری و ماتمی عظیم. راحیل برای فرزندانش میگرید و تسلی نمیپذیرد، زیرا که دیگر نیستند.»
۱۹. پس از مرگ هیرودیس، فرشتۀ خداوند در مصر به خواب یوسف آمد
۲۰. و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به سرزمین اسرائیل برو، زیرا آنان که قصد جان کودک داشتند، مردهاند.»
۲۱. پس او برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و به سرزمین اسرائیل رفت.
۲۲. امّا چون شنید آرکِلائوس به جای پدرش هیرودیس در یهودیه حکم میراند، ترسید به آنجا برود، و چون در خواب هشدار یافت، رو به سوی نواحی جلیل نهاد
۲۳. و در شهری به نام ناصره سکونت گزید. این واقع شد تا کلام انبیا به حقیقت پیوندد که گفته بودند ’ناصری‘ خوانده خواهد شد.