پرش به محتوا

انجیل به قلم متی هزاره نو فصل 2: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه کتاب مقدس
Pedia1 (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
Pedia1 (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۳: خط ۳:
<big>۱. چون [[عیسی]] در دوران [[هیرودیس کبیر|هیرودیسِ پادشاه]]، در [[بیت‌لحم|بِیت‌لِحِمِ]] [[یهودیه]] به دنیا آمد، هان چند [[مغ|مُغ]] از [[مشرق|مشرق‌زمین]] به [[اورشلیم]] آمدند
<big>۱. چون [[عیسی]] در دوران [[هیرودیس کبیر|هیرودیسِ پادشاه]]، در [[بیت‌لحم|بِیت‌لِحِمِ]] [[یهودیه]] به دنیا آمد، هان چند [[مغ|مُغ]] از [[مشرق|مشرق‌زمین]] به [[اورشلیم]] آمدند


۲. و پرسیدند: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم.» 3چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند. 4پس او همۀ سران کاهنان و علمای دینِ قوم را فرا~خواند و از آنها پرسید: «مسیح کجا باید زاده شود؟» 5پاسخ دادند: «در بِیت‌لِحِمِ یهودیه، زیرا نبی در این باره چنین نوشته است:
۲. و پرسیدند: «کجاست آن [[عیسی|مولود]] که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در [[مشرق]] دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم.»
 
۳. چون این خبر به گوش [[هیرودیس کبیر|هیرودیسِ پادشاه]] رسید، او و تمامی [[اورشلیم]] با وی مضطرب شدند.
 
۴. پس او همۀ سران [[سران کاهنان|کاهنان]] و علمای دینِ قوم را فرا خواند و از آنها پرسید: «[[مسیح]] کجا باید زاده شود؟»
 
۵. پاسخ دادند: «در [[بیت‌لحم|بِیت‌لِحِمِ]] [[یهودیه]]، زیرا [[نبی]] در این باره چنین نوشته است:
 
 
 6«”ای بِیت‌لِحِم که در سرزمین یهودایی،
 
۶.«”ای [[بیت‌لحم|بِیت‌لِحِم]] که در سرزمین یهودایی،
تو در میان فرمانروایان یهودا به هیچ روی کمترین نیستی،
تو در میان فرمانروایان یهودا به هیچ روی کمترین نیستی،
زیرا از تو فرمانروایی ظهور خواهد کرد که قوم من،
زیرا از تو فرمانروایی ظهور خواهد کرد که قوم من،
خط ۱۱: خط ۱۸:
را شبانی خواهد نمود.“»
را شبانی خواهد نمود.“»
 
 
 7پس هیرودیس مُغان را در نهان نزد خود فرا~خواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد. 8سپس آنان را به بِیت‌لِحِم روانه کرده، بدیشان گفت: «بروید و دربارۀ آن کودک به‌دقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا آگاه سازید تا من نیز آمده، سَجده‌اش کنم.» 9ایشان پس از شنیدن سخنان پادشاه، روانه شدند. و هان ستاره‌ای که در مشرق دیده بودند، پیشاپیش آنها می‌رفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد. 10ایشان با دیدن ستاره بی‌نهایت شاد شدند. 11چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش مریم دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را پرستش نمودند. سپس صندوقچه‌های خود را گشودند و هدیه‌هایی از طلا و کُندُر و مُر به وی پیشکش کردند. 12و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.
 
۷. پس [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] [[مغ|مُغان]] را در نهان نزد خود فرا~خواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد. 
 
۸. سپس آنان را به [[بیت‌لحم|بِیت‌لِحِم]] روانه کرده، بدیشان گفت: «بروید و دربارۀ آن کودک به‌دقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا آگاه سازید تا من نیز آمده، سَجده‌اش کنم.» 
 
۹. ایشان پس از شنیدن سخنان [[هیرودیس کبیر|پادشاه]]، روانه شدند. و هان ستاره‌ای که در [[مشرق]] دیده بودند، پیشاپیش آنها می‌رفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد.
 
۱۰. ایشان با دیدن ستاره بی‌نهایت شاد شدند. 
 
۱۱. چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش [[مریم مادر عیسی|مریم]] دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را پرستش نمودند. سپس صندوقچه‌های خود را گشودند و هدیه‌هایی از طلا و [[کندر|کُندُر]] و [[مر|مُر]] به وی پیشکش کردند.
 
۱۲. و چون در خواب هشدار یافتند که نزد [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.
 
 
 13پس از رفتن مُغان، فرشتۀ خداوند در خواب بر یوسف ظاهر شد و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به مصر بگریز و در آنجا بمان تا به تو خبر دهم، زیرا هیرودیس در جستجوی کودک است تا او را بکشد.» 14پس او شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار مصر شد، 15و تا مرگ هیرودیس در آنجا ماند. این واقع شد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود تحقق یابد که «پسر خود را از مصر فرا~خواندم.»
 
۱۳. پس از رفتن [[مغ|مُغان]]، [[فرشته‌|فرشتۀ]] [[خداوند]] در خواب بر [[یوسف همسر مریم|یوسف]] ظاهر شد و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به [[مصر]] بگریز و در آنجا بمان تا به تو خبر دهم، زیرا [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] در جستجوی کودک است تا او را بکشد.»
 
۱۴. پس او شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار [[مصر]] شد، 
 
۱۵. و تا مرگ [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] در آنجا ماند. این واقع شد تا آنچه [[خداوند]] به زبان [[نبی]] گفته بود تحقق یابد که «[[پسر خدا|پسر خود]] را از [[مصر]] فرا خواندم.»
 
 
 16چون هیرودیس دید که مُغان فریبش داده‌اند، سخت برآشفت و فرستاده، همۀ پسران دو ساله و کمتر را که در بِیت‌لِحِم و اطراف آن بودند، مطابق زمانی که از مُغان تحقیق کرده بود، بکشت. 17آنگاه آنچه به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، به حقیقت پیوست که:
 
۱۶. چون [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] دید که [[مغ|مُغان]] فریبش داده‌اند، سخت برآشفت و فرستاده، همۀ پسران دو ساله و کمتر را که در [[بیت‌لحم|بِیت‌لِحِم]] و اطراف آن بودند، مطابق زمانی که از [[مغ|مُغان]] تحقیق کرده بود، بکشت.
 
 
۱۷. آنگاه آنچه به زبان [[ارمیا |اِرمیای]] [[نبی]] گفته شده بود، به حقیقت پیوست که:
 
 
 18«صدایی از رامَه به گوش می‌رسد،
 
۱۸. «صدایی از [[رامه|رامَه]] به گوش می‌رسد،
صدای شیون
صدای شیون
و زاری و ماتمی عظیم.
و زاری و ماتمی عظیم.
راحیل برای فرزندانش می‌گرید و تسلی نمی‌پذیرد،
[[راحیل]] برای فرزندانش می‌گرید و تسلی نمی‌پذیرد،
زیرا که دیگر نیستند.»
زیرا که دیگر نیستند.»
 
 
 19پس از مرگ هیرودیس، فرشتۀ خداوند در مصر به خواب یوسف آمد 20و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به سرزمین اسرائیل برو، زیرا آنان که قصد جان کودک داشتند، مرده‌اند.» 21پس او برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و به سرزمین اسرائیل رفت. 22امّا چون شنید آرکِلائوس به جای پدرش هیرودیس در یهودیه حکم می‌راند، ترسید به آنجا برود، و چون در خواب هشدار یافت، رو به سوی نواحی جلیل نهاد 23و در شهری به نام ناصره سکونت گزید. این واقع شد تا کلام انبیا به حقیقت پیوندد که گفته بودند ’ناصری‘ خوانده خواهد شد.</big>
 
۱۹. پس از مرگ [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]]، [[فرشته‌|فرشتۀ]] [[خداوند]] در [[مصر]] به خواب [[یوسف همسر مریم|یوسف]] آمد 
 
۲۰. و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به سرزمین اسرائیل برو، زیرا آنان که قصد جان کودک داشتند، مرده‌اند.» 
 
۲۱. پس او برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و به سرزمین اسرائیل رفت.
 
 ۲۲. امّا چون شنید [[آرخیلاوس آنتیپاس|آرکِلائوس]] به جای پدرش [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]] در [[یهودیه]] حکم می‌راند، ترسید به آنجا برود، و چون در خواب هشدار یافت، رو به سوی نواحی [[جلیل]] نهاد
 
 ۲۳. و در شهری به نام [[ناصره]] سکونت گزید. این واقع شد تا کلام [[نبی|انبیا]] به حقیقت پیوندد که گفته بودند ’[[ناصره|ناصری]]‘ خوانده خواهد شد.</big>

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ اکتبر ۲۰۲۵، ساعت ۰۱:۱۴

۱. چون عیسی در دوران هیرودیسِ پادشاه، در بِیت‌لِحِمِ یهودیه به دنیا آمد، هان چند مُغ از مشرق‌زمین به اورشلیم آمدند

۲. و پرسیدند: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم.»

۳. چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند.

۴. پس او همۀ سران کاهنان و علمای دینِ قوم را فرا خواند و از آنها پرسید: «مسیح کجا باید زاده شود؟»

۵. پاسخ دادند: «در بِیت‌لِحِمِ یهودیه، زیرا نبی در این باره چنین نوشته است:  

۶.«”ای بِیت‌لِحِم که در سرزمین یهودایی، تو در میان فرمانروایان یهودا به هیچ روی کمترین نیستی، زیرا از تو فرمانروایی ظهور خواهد کرد که قوم من، اسرائیل، را شبانی خواهد نمود.“»  

۷. پس هیرودیس مُغان را در نهان نزد خود فرا~خواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد. 

۸. سپس آنان را به بِیت‌لِحِم روانه کرده، بدیشان گفت: «بروید و دربارۀ آن کودک به‌دقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا آگاه سازید تا من نیز آمده، سَجده‌اش کنم.» 

۹. ایشان پس از شنیدن سخنان پادشاه، روانه شدند. و هان ستاره‌ای که در مشرق دیده بودند، پیشاپیش آنها می‌رفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد.

۱۰. ایشان با دیدن ستاره بی‌نهایت شاد شدند. 

۱۱. چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش مریم دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را پرستش نمودند. سپس صندوقچه‌های خود را گشودند و هدیه‌هایی از طلا و کُندُر و مُر به وی پیشکش کردند.

۱۲. و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.  

۱۳. پس از رفتن مُغان، فرشتۀ خداوند در خواب بر یوسف ظاهر شد و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به مصر بگریز و در آنجا بمان تا به تو خبر دهم، زیرا هیرودیس در جستجوی کودک است تا او را بکشد.»

۱۴. پس او شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار مصر شد، 

۱۵. و تا مرگ هیرودیس در آنجا ماند. این واقع شد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود تحقق یابد که «پسر خود را از مصر فرا خواندم.»  

۱۶. چون هیرودیس دید که مُغان فریبش داده‌اند، سخت برآشفت و فرستاده، همۀ پسران دو ساله و کمتر را که در بِیت‌لِحِم و اطراف آن بودند، مطابق زمانی که از مُغان تحقیق کرده بود، بکشت.


۱۷. آنگاه آنچه به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، به حقیقت پیوست که:  

۱۸. «صدایی از رامَه به گوش می‌رسد، صدای شیون و زاری و ماتمی عظیم. راحیل برای فرزندانش می‌گرید و تسلی نمی‌پذیرد، زیرا که دیگر نیستند.»  

۱۹. پس از مرگ هیرودیس، فرشتۀ خداوند در مصر به خواب یوسف آمد 

۲۰. و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به سرزمین اسرائیل برو، زیرا آنان که قصد جان کودک داشتند، مرده‌اند.» 

۲۱. پس او برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و به سرزمین اسرائیل رفت.

 ۲۲. امّا چون شنید آرکِلائوس به جای پدرش هیرودیس در یهودیه حکم می‌راند، ترسید به آنجا برود، و چون در خواب هشدار یافت، رو به سوی نواحی جلیل نهاد

 ۲۳. و در شهری به نام ناصره سکونت گزید. این واقع شد تا کلام انبیا به حقیقت پیوندد که گفته بودند ’ناصری‘ خوانده خواهد شد.