پرش به محتوا

انجیل به قلم مرقس هزاره نو فصل 10: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه کتاب مقدس
صفحه‌ای تازه حاوی «{{صفحه_کتاب_مقدس}} <big>1عیسی آن مکان را ترک کرد و به نواحی یهودیه و آن سوی رود اردن رفت. دیگر بار جماعتها نزد او گرد آمدند، و او بنا به روال همیشۀ خود، به آنها تعلیم می‌داد.    2فَریسیان نزدش آمدند و برای آزمایش از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن...» ایجاد کرد
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{صفحه_کتاب_مقدس}}
{{صفحه_کتاب_مقدس}}


<big>1عیسی آن مکان را ترک کرد و به نواحی یهودیه و آن سوی رود اردن رفت. دیگر بار جماعتها نزد او گرد آمدند، و او بنا به روال همیشۀ خود، به آنها تعلیم می‌داد.
<big>۱. [[عیسی]] آن مکان را ترک کرد و به نواحی [[یهودیه]] و آن سوی [[رود اردن]] رفت. دیگر بار جماعتها نزد او گرد آمدند، و او بنا به روال همیشۀ خود، به آنها تعلیم می‌داد.
 
 
 2فَریسیان نزدش آمدند و برای آزمایش از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را طلاق دهد؟» 3عیسی در پاسخ گفت: «موسی چه حکمی به شما داده است؟» 4گفتند: «موسی اجازه داده که مرد طلاقنامه‌ای بنویسد و زن خود را رها کند.» 5عیسی به آنها فرمود: «موسی به سبب سختدلی شما این حکم را برایتان نوشت. 6امّا از آغازِ آفرینش، خدا ”ایشان را مرد و زن آفرید.“ 7و ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست، 8و آن دو یک تن خواهند شد.“ بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند، بلکه یک تن می‌باشند. 9پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
۲. [[فریسیان|فَریسیان]] نزدش آمدند و برای آزمایش از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را طلاق دهد؟» 
 
 
 10چون در خانه بودند، شاگردان دیگر بار دربارۀ این موضوع از عیسی سؤال کردند. 11عیسی فرمود: «هر که زن خود را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، نسبت به زن خود مرتکب زنا شده است. 12و اگر زنی از شوهر خود طلاق گیرد و شوهری دیگر اختیار کند، مرتکب زنا شده است.»
۳. [[عیسی]] در پاسخ گفت: «[[موسی]] چه حکمی به شما داده است؟» 
 
 
 13مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنها دست بگذارد. امّا شاگردان مردم را برای این کار سرزنش کردند. 14عیسی چون این را دید، خشمگین شد و به شاگردان خود گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ آنان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آن چنین‌کسان است. 15آمین، به شما می‌گویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.» 16آنگاه کودکان را در آغوش کشیده، بر آنان دست نهاد و ایشان را برکت داد.
۴. گفتند: «[[موسی]] اجازه داده که مرد طلاقنامه‌ای بنویسد و زن خود را رها کند.» 
 
 
 17چون عیسی به‌راه افتاد، مردی دوان~دوان آمده، در برابرش زانو زد و پرسید: «استادِ نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟» 18عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو می‌خوانی؟ هیچ‌کس نیکو نیست جز خدا فقط. 19احکام را می‌دانی: ”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، فریبکاری مکن، پدر و مادر خود را گرامی دار.“» 20آن مرد در پاسخ گفت: «استاد، همۀ اینها را از کودکی به جا آورده‌ام.» 21عیسی به او نگریسته، محبتش کرد و گفت: «تو را یک چیز کم است؛ برو آنچه داری بفروش و بهایش را به تنگدستان بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.» 22مرد از این سخن نومید شد و اندوهگین از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
۵. [[عیسی]] به آنها فرمود: «[[موسی]] به سبب سختدلی شما این حکم را برایتان نوشت. 
 
 
 23عیسی به اطراف نگریسته، به شاگردان خود گفت: «چه دشوار است راهیابی ثروتمندان به پادشاهی خدا!» 24شاگردان از سخنان او در شگفت شدند. امّا عیسی بار دیگر به آنها گفت: «ای فرزندان، راه‌یافتن به پادشاهی خدا چه دشوار است! 25گذشتنِ شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.» 26شاگردان که بسیار شگفت‌زده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟» 27عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا چنین نیست؛ زیرا همه چیز برای خدا ممکن است.» 28آنگاه پطرس سخن آغاز کرد و گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفته‌ایم و از تو پیروی می‌کنیم.» 29عیسی فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، کسی نیست که به‌خاطر من و به‌خاطر انجیل، خانه یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان یا املاک خود را ترک کرده باشد، 30و در این عصر صد برابر بیشتر خانه‌ها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان و املاک - و همراه آن، آزارها - به دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهره‌مند نگردد. 31امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!»
۶. امّا از آغازِ آفرینش، [[خداوند|خدا]] ”ایشان را مرد و زن آفرید.“ 
 
 
 32آنان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش ایشان راه می‌پیمود. شاگردان در شگفت بودند و کسانی که از پی آنها می‌رفتند، هراسان. عیسی دیگر بار آن دوازده تن را به کناری برد و آنچه را می‌بایست بر او بگذرد، برایشان بیان کرد. 33فرمود: «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنان او را به مرگ محکوم خواهند نمود و به اقوام بیگانه خواهند سپرد. 34ایشان استهزایش کرده، آبِ دهان بر وی خواهند انداخت و تازیانه‌اش زده، خواهند کشت. امّا پس از سه روز بر خواهد خاست.»
۷. و ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست، 
 
 
 35یعقوب و یوحنا پسران زِبِدی نزد او آمدند و گفتند: «استاد، تقاضا داریم آنچه از تو می‌خواهیم، برایمان به جای آوری!» 36بدیشان گفت: «چه می‌خواهید برایتان بکنم؟» 37گفتند: «عطا فرما که در جلال تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینیم.» 38عیسی به آنها فرمود: «شما نمی‌دانید چه می‌خواهید. آیا می‌توانید از جامی که من می‌نوشم، بنوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، بگیرید؟» 39گفتند: «آری، می‌توانیم.» عیسی فرمود: «شکی نیست که از جامی که من می‌نوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، خواهید گرفت. 40امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من، در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آنِ کسانی است که برایشان فراهم شده است.» 41چون ده شاگرد دیگر از این امر آگاه شدند، بر یعقوب و یوحنا خشم گرفتند. 42عیسی ایشان را فرا~خواند و گفت: «شما می‌دانید آنان که حاکمانِ دیگر قومها شمرده می‌شوند بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان می‌رانند. 43امّا در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود. 44و هر که می‌خواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام همه گردد. 45چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه بسیاری بنهد.»
۸. و آن دو یک تن خواهند شد.“ بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند، بلکه یک تن می‌باشند. 
 
 
 46آنگاه به اَریحا آمدند. و چون عیسی با شاگردان خود و جمعیتی انبوه اَریحا را ترک می‌گفت، گدایی کور به نام بارتیمائوس، پسر تیمائوس، در کنار راه نشسته بود. 47چون شنید که عیسای ناصری است، فریاد برکشید که: «ای عیسی، پسر داوود، بر من رحم کن!» 48بسیاری از مردم بر او عتاب کردند که خاموش شود، امّا او بیشتر فریاد می‌زد: «ای پسر داوود، بر من رحم کن!» 49عیسی ایستاد و فرمود: «او را فرا~خوانید.» پس آن مرد کور را فرا~خوانده، به وی گفتند: «دل قوی دار! برخیز که تو را می‌خواند.» 50او بی‌درنگ عبای خود را به کناری انداخته، از جای برجست و نزد عیسی آمد. 51عیسی از او پرسید: «چه می‌خواهی برایت بکنم؟» پاسخ داد: «استاد، می‌خواهم بینا شوم.» 52عیسی به او فرمود: «برو که ایمانت تو را شفا داده است.» آن مرد، در دم بینایی خود را بازیافت و از پی عیسی در راه روانه شد.</big>
۹. پس آنچه را [[خداوند|خدا]] پیوست، انسان جدا نسازد.»
 
۱۰. چون در خانه بودند، [[شاگردان]] دیگر بار دربارۀ این موضوع از [[عیسی]] سؤال کردند. 
 
۱۱. [[عیسی]] فرمود: «هر که زن خود را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، نسبت به زن خود مرتکب [[زنا]] شده است. 
 
۱۲. و اگر زنی از شوهر خود طلاق گیرد و شوهری دیگر اختیار کند، مرتکب [[زنا]] شده است.»
 
۱۳. مردم کودکان را نزد [[عیسی]] آوردند تا بر آنها دست بگذارد. امّا [[شاگردان]] مردم را برای این کار سرزنش کردند. 
 
۱۴. [[عیسی]] چون این را دید، خشمگین شد و به [[شاگردان]] خود گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ آنان را بازمدارید، زیرا [[پادشاهی خدا]] از آن چنین‌کسان است. 
 
۱۵. آمین، به شما می‌گویم، هر که [[پادشاهی خدا]] را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.» 
 
۱۶. آنگاه کودکان را در آغوش کشیده، بر آنان دست نهاد و ایشان را [[برکت]] داد.
 
۱۷. چون [[عیسی]] به‌راه افتاد، مردی دوان دوان آمده، در برابرش زانو زد و پرسید: «استادِ نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟» 
 
۱۸. [[عیسی]] پاسخ داد: «چرا مرا نیکو می‌خوانی؟ هیچ‌کس نیکو نیست جز [[خداوند|خدا]] فقط. 
 
۱۹. احکام را می‌دانی: ”قتل مکن، [[زنا]] مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، فریبکاری مکن، پدر و مادر خود را گرامی دار.“» 
 
۲۰. آن مرد در پاسخ گفت: «استاد، همۀ اینها را از کودکی به جا آورده‌ام.» 
 
۲۱. [[عیسی]] به او نگریسته، محبتش کرد و گفت: «تو را یک چیز کم است؛ برو آنچه داری بفروش و بهایش را به تنگدستان بده که در [[آسمان]] گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.» 
 
۲۲. مرد از این سخن نومید شد و اندوهگین از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
 
۲۳. [[عیسی]] به اطراف نگریسته، به [[شاگردان]] خود گفت: «چه دشوار است راهیابی ثروتمندان به [[پادشاهی خدا]]!» 
 
۲۴. [[شاگردان]] از سخنان او در شگفت شدند. امّا [[عیسی]] بار دیگر به آنها گفت: «ای فرزندان، راه‌یافتن به [[پادشاهی خدا]] چه دشوار است! 
 
۲۵. گذشتنِ شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به [[پادشاهی خدا]].» 
 
۲۶. [[شاگردان]] که بسیار شگفت‌زده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «پس چه کسی می‌تواند [[نجات]] یابد؟» 
 
۲۷. [[عیسی]] بدیشان چشم دوخت و گفت: «برای انسان ناممکن است، امّا برای [[خداوند|خدا]] چنین نیست؛ زیرا همه چیز برای [[خداوند|خدا]] ممکن است.» 
 
۲۸. آنگاه [[پطرس]] سخن آغاز کرد و گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفته‌ایم و از تو پیروی می‌کنیم.» 
 
۲۹. [[عیسی]] فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، کسی نیست که به‌خاطر من و به‌خاطر [[انجیل]]، خانه یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان یا املاک خود را ترک کرده باشد، 
 
۳۰. و در این عصر صد برابر بیشتر خانه‌ها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان و املاک و همراه آن، آزارها به دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهره‌مند نگردد. 
 
۳۱. امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!»
 
۳۲. آنان در راه [[اورشلیم]] بودند و [[عیسی]] پیشاپیش ایشان راه می‌پیمود. [[شاگردان]] در شگفت بودند و کسانی که از پی آنها می‌رفتند، هراسان. [[عیسی]] دیگر بار آن [[رسولان|دوازده تن]] را به کناری برد و آنچه را می‌بایست بر او بگذرد، برایشان بیان کرد. 
 
۳۳. فرمود: «اینک به [[اورشلیم]] می‌رویم. در آنجا [[پسر انسان]] را به سران [[کاهن|کاهنان]] و [[علمای دین]] تسلیم خواهند کرد. آنان او را به مرگ محکوم خواهند نمود و به اقوام بیگانه خواهند سپرد. 
 
۳۴. ایشان [[استهزا|استهزایش]] کرده، آبِ دهان بر وی خواهند انداخت و تازیانه‌اش زده، خواهند کشت. امّا پس از سه روز بر خواهد خاست.»
 
۳۵. [[یعقوب پسر زبدی|یعقوب]] و [[یوحنا رسول|یوحنا]] پسران [[زِبِدی]] نزد او آمدند و گفتند: «استاد، تقاضا داریم آنچه از تو می‌خواهیم، برایمان به جای آوری!» 
 
۳۶. بدیشان گفت: «چه می‌خواهید برایتان بکنم؟» 
 
۳۷. گفتند: «عطا فرما که در جلال تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینیم.» 
 
۳۸. [[عیسی]] به آنها فرمود: «شما نمی‌دانید چه می‌خواهید. آیا می‌توانید از جامی که من می‌نوشم، بنوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، بگیرید؟» 
 
۳۹. گفتند: «آری، می‌توانیم.» [[عیسی]] فرمود: «شکی نیست که از جامی که من می‌نوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، خواهید گرفت. 
 
۴۰. امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من، در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آنِ کسانی است که برایشان فراهم شده است.» 
 
۴۱. چون [[رسولان|ده شاگرد]] دیگر از این امر آگاه شدند، بر [[یعقوب پسر زبدی|یعقوب]] و [[یوحنا رسول|یوحنا]] خشم گرفتند. 
 
۴۲. [[عیسی]] ایشان را فراخواند و گفت: «شما می‌دانید آنان که حاکمانِ دیگر قومها شمرده می‌شوند بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان می‌رانند. 
 
۴۳. امّا در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود. 
 
۴۴. و هر که می‌خواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام همه گردد. 
 
۴۵. چنانکه [[پسر انسان]] نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه بسیاری بنهد.»
 
۴۶. آنگاه به [[اریحا|اَریحا]] آمدند. و چون [[عیسی]] با [[شاگردان]] خود و جمعیتی انبوه [[اریحا|اَریحا]] را ترک می‌گفت، گدایی کور به نام بارتیمائوس، پسر تیمائوس، در کنار راه نشسته بود. 
 
۴۷. چون شنید که [[عیسی|عیسای]] [[ناصره|ناصری]] است، فریاد برکشید که: «ای [[عیسی]]، پسر [[داوود]]، بر من رحم کن!»
 
۴۸. بسیاری از مردم بر او عتاب کردند که خاموش شود، امّا او بیشتر فریاد می‌زد: «ای پسر [[داوود]]، بر من رحم کن!» 
 
۴۹. [[عیسی]] ایستاد و فرمود: «او را فراخوانید.» پس آن مرد کور را فراخوانده، به وی گفتند: «دل قوی دار! برخیز که تو را می‌خواند.» 
 
۵۰. او بی‌درنگ عبای خود را به کناری انداخته، از جای برجست و نزد [[عیسی]] آمد. 
 
۵۱. [[عیسی]] از او پرسید: «چه می‌خواهی برایت بکنم؟» پاسخ داد: «استاد، می‌خواهم بینا شوم.» 
 
۵۲. [[عیسی]] به او فرمود: «برو که [[ایمان|ایمانت]] تو را [[شفا]] داده است.» آن مرد، در دم بینایی خود را بازیافت و از پی [[عیسی]] در راه روانه شد.</big>

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ اکتبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۵:۰۴

۱. عیسی آن مکان را ترک کرد و به نواحی یهودیه و آن سوی رود اردن رفت. دیگر بار جماعتها نزد او گرد آمدند، و او بنا به روال همیشۀ خود، به آنها تعلیم می‌داد.

۲. فَریسیان نزدش آمدند و برای آزمایش از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را طلاق دهد؟» 

۳. عیسی در پاسخ گفت: «موسی چه حکمی به شما داده است؟» 

۴. گفتند: «موسی اجازه داده که مرد طلاقنامه‌ای بنویسد و زن خود را رها کند.» 

۵. عیسی به آنها فرمود: «موسی به سبب سختدلی شما این حکم را برایتان نوشت. 

۶. امّا از آغازِ آفرینش، خدا ”ایشان را مرد و زن آفرید.“ 

۷. و ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست، 

۸. و آن دو یک تن خواهند شد.“ بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند، بلکه یک تن می‌باشند. 

۹. پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»

۱۰. چون در خانه بودند، شاگردان دیگر بار دربارۀ این موضوع از عیسی سؤال کردند. 

۱۱. عیسی فرمود: «هر که زن خود را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، نسبت به زن خود مرتکب زنا شده است. 

۱۲. و اگر زنی از شوهر خود طلاق گیرد و شوهری دیگر اختیار کند، مرتکب زنا شده است.»

۱۳. مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنها دست بگذارد. امّا شاگردان مردم را برای این کار سرزنش کردند. 

۱۴. عیسی چون این را دید، خشمگین شد و به شاگردان خود گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ آنان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آن چنین‌کسان است. 

۱۵. آمین، به شما می‌گویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.» 

۱۶. آنگاه کودکان را در آغوش کشیده، بر آنان دست نهاد و ایشان را برکت داد.

۱۷. چون عیسی به‌راه افتاد، مردی دوان دوان آمده، در برابرش زانو زد و پرسید: «استادِ نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟» 

۱۸. عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو می‌خوانی؟ هیچ‌کس نیکو نیست جز خدا فقط. 

۱۹. احکام را می‌دانی: ”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، فریبکاری مکن، پدر و مادر خود را گرامی دار.“» 

۲۰. آن مرد در پاسخ گفت: «استاد، همۀ اینها را از کودکی به جا آورده‌ام.» 

۲۱. عیسی به او نگریسته، محبتش کرد و گفت: «تو را یک چیز کم است؛ برو آنچه داری بفروش و بهایش را به تنگدستان بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.» 

۲۲. مرد از این سخن نومید شد و اندوهگین از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.

۲۳. عیسی به اطراف نگریسته، به شاگردان خود گفت: «چه دشوار است راهیابی ثروتمندان به پادشاهی خدا!» 

۲۴. شاگردان از سخنان او در شگفت شدند. امّا عیسی بار دیگر به آنها گفت: «ای فرزندان، راه‌یافتن به پادشاهی خدا چه دشوار است! 

۲۵. گذشتنِ شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.» 

۲۶. شاگردان که بسیار شگفت‌زده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟» 

۲۷. عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا چنین نیست؛ زیرا همه چیز برای خدا ممکن است.» 

۲۸. آنگاه پطرس سخن آغاز کرد و گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفته‌ایم و از تو پیروی می‌کنیم.» 

۲۹. عیسی فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، کسی نیست که به‌خاطر من و به‌خاطر انجیل، خانه یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان یا املاک خود را ترک کرده باشد، 

۳۰. و در این عصر صد برابر بیشتر خانه‌ها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان و املاک و همراه آن، آزارها به دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهره‌مند نگردد. 

۳۱. امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!»

۳۲. آنان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش ایشان راه می‌پیمود. شاگردان در شگفت بودند و کسانی که از پی آنها می‌رفتند، هراسان. عیسی دیگر بار آن دوازده تن را به کناری برد و آنچه را می‌بایست بر او بگذرد، برایشان بیان کرد. 

۳۳. فرمود: «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنان او را به مرگ محکوم خواهند نمود و به اقوام بیگانه خواهند سپرد. 

۳۴. ایشان استهزایش کرده، آبِ دهان بر وی خواهند انداخت و تازیانه‌اش زده، خواهند کشت. امّا پس از سه روز بر خواهد خاست.»

۳۵. یعقوب و یوحنا پسران زِبِدی نزد او آمدند و گفتند: «استاد، تقاضا داریم آنچه از تو می‌خواهیم، برایمان به جای آوری!» 

۳۶. بدیشان گفت: «چه می‌خواهید برایتان بکنم؟» 

۳۷. گفتند: «عطا فرما که در جلال تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینیم.» 

۳۸. عیسی به آنها فرمود: «شما نمی‌دانید چه می‌خواهید. آیا می‌توانید از جامی که من می‌نوشم، بنوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، بگیرید؟» 

۳۹. گفتند: «آری، می‌توانیم.» عیسی فرمود: «شکی نیست که از جامی که من می‌نوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، خواهید گرفت. 

۴۰. امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من، در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آنِ کسانی است که برایشان فراهم شده است.» 

۴۱. چون ده شاگرد دیگر از این امر آگاه شدند، بر یعقوب و یوحنا خشم گرفتند. 

۴۲. عیسی ایشان را فراخواند و گفت: «شما می‌دانید آنان که حاکمانِ دیگر قومها شمرده می‌شوند بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان می‌رانند. 

۴۳. امّا در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود. 

۴۴. و هر که می‌خواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام همه گردد. 

۴۵. چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه بسیاری بنهد.»

۴۶. آنگاه به اَریحا آمدند. و چون عیسی با شاگردان خود و جمعیتی انبوه اَریحا را ترک می‌گفت، گدایی کور به نام بارتیمائوس، پسر تیمائوس، در کنار راه نشسته بود. 

۴۷. چون شنید که عیسای ناصری است، فریاد برکشید که: «ای عیسی، پسر داوود، بر من رحم کن!»

۴۸. بسیاری از مردم بر او عتاب کردند که خاموش شود، امّا او بیشتر فریاد می‌زد: «ای پسر داوود، بر من رحم کن!» 

۴۹. عیسی ایستاد و فرمود: «او را فراخوانید.» پس آن مرد کور را فراخوانده، به وی گفتند: «دل قوی دار! برخیز که تو را می‌خواند.» 

۵۰. او بی‌درنگ عبای خود را به کناری انداخته، از جای برجست و نزد عیسی آمد. 

۵۱. عیسی از او پرسید: «چه می‌خواهی برایت بکنم؟» پاسخ داد: «استاد، می‌خواهم بینا شوم.» 

۵۲. عیسی به او فرمود: «برو که ایمانت تو را شفا داده است.» آن مرد، در دم بینایی خود را بازیافت و از پی عیسی در راه روانه شد.