پرش به محتوا

انجیل به قلم لوقا هزاره نو فصل 1: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه کتاب مقدس
صفحه‌ای تازه حاوی «{{صفحه_کتاب_مقدس}} <big>1از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زده‌اند که نزد ما به انجام رسیده است، 2درست همان‌گونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند به ما سپردند، 3من نیز که همه چیز را از آغاز به‌دقّت بررسی کرده‌ام، مصلحت...» ایجاد کرد
 
Pedia1 (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{صفحه_کتاب_مقدس}}
{{صفحه_کتاب_مقدس}}


<big>1از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زده‌اند که نزد ما به انجام رسیده است، 2درست همان‌گونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند به ما سپردند، 3من نیز که همه چیز را از آغاز به‌دقّت بررسی کرده‌ام، مصلحت چنان دیدم که آنها را به شکلی منظم برای شما، عالیجناب تِئوفیلوس، بنگارم، 4تا از درستی آنچه آموخته‌اید، یقین پیدا کنید.
<big>۱.از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زده‌اند که نزد ما به انجام رسیده است، 
 
۲.درست همان‌گونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند به ما سپردند، 
 
۳.من نیز که همه چیز را از آغاز به‌دقّت بررسی کرده‌ام، مصلحت چنان دیدم که آنها را به شکلی منظم برای شما، عالیجناب [[تیوفلس|تِئوفیلوس]]، بنگارم، 
 
۴.تا از درستی آنچه آموخته‌اید، یقین پیدا کنید.
 
 
 5در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی می‌زیست، زکریا نام، از کاهنان گروه اَبیّا. همسرش اِلیزابِت نیز از تبار هارون بود. 6هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بی‌عیب رفتار می‌کردند. 7امّا ایشان را فرزندی نبود، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.
 
۵.در زمان [[هیرودیس کبیر|هیرودیس]]، پادشاه [[یهودیه]]، کاهنی می‌زیست، [[زکریا]] نام، از [[کاهن|کاهنان]] گروه اَبیّا. همسرش اِلیزابِت نیز از تبار هارون بود. 
 
۶.هر دو در نظر [[خداوند|خدا]] پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض [[خداوند]] بی‌عیب رفتار می‌کردند. 
 
۷.امّا ایشان را فرزندی نبود، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.
 
 
 8یک بار که نوبتِ خدمت گروه زکریا بود، و او در پیشگاه خدا کهانت می‌کرد، 9بنا به رسم کاهنان، قرعۀ دخول به قُدسِ معبدِ خداوند و سوزاندن بخور به نام وی افتاد. 10در زمان سوزاندن بخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم دعا بودند 11که ناگاه فرشتۀ خداوند، ایستاده بر جانب راست مذبح بخور، بر زکریا ظاهر شد. 12زکریا با دیدن او، بهت‌زده شد و ترس وجودش را فرا~گرفت. 13امّا فرشته به او گفت: «ای زکریا، مترس! دعای تو مستجاب شده است. همسرت اِلیزابِت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را یحیی خواهی نامید. 14تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد، و بسیاری نیز از میلاد او شادمان خواهند گردید، 15زیرا در نظر خداوند بزرگ خواهد بود. یحیی نباید هرگز به شراب یا دیگر مُسکِرات لب زند. حتی از شکم مادر، پر از روح‌القدس خواهد بود، 16و بسیاری از قوم اسرائیل را به سوی خداوند، خدای ایشان باز خواهد گردانید. 17او به روح و قدرت ایلیا، پیشاپیش خداوند خواهد آمد تا دل پدران را به سوی فرزندان، و عاصیان را به سوی حکمت پارسایان بگرداند، تا قومی آماده برای خداوند فراهم سازد.»
 
۸.یک بار که نوبتِ خدمت گروه [[زکریا]] بود، و او در پیشگاه [[خداوند|خدا]] کهانت می‌کرد، 
 
۹.بنا به رسم [[کاهن|کاهنان]]، قرعۀ دخول به قُدسِ [[معبد|معبدِ]] [[خداوند]] و سوزاندن بخور به نام وی افتاد. 
 
۱۰.در زمان سوزاندن بخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم [[دعا]] بودند 
 
۱۱.که ناگاه [[فرشته‌|فرشتۀ]] [[خداوند]]، ایستاده بر جانب راست مذبح بخور، بر [[زکریا]] ظاهر شد. 
 
۱۲.[[زکریا]] با دیدن او، بهت‌زده شد و ترس وجودش را فرا~گرفت. 
 
۱۳.امّا [[فرشته‌|فرشته]] به او گفت: «ای [[زکریا]]، مترس! [[دعا|دعای]] تو مستجاب شده است. همسرت اِلیزابِت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را [[یحیی تعمید دهنده|یحیی]] خواهی نامید. 
 
۱۴.تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد، و بسیاری نیز از میلاد او شادمان خواهند گردید، 
 
۱۵.زیرا در نظر [[خداوند]] بزرگ خواهد بود. [[یحیی تعمید دهنده|یحیی]] نباید هرگز به [[شراب]] یا دیگر مُسکِرات لب زند. حتی از شکم مادر، پر از [[روح‌القدس]] خواهد بود، 
 
۱۶.و بسیاری از قوم اسرائیل را به سوی [[خداوند]]، خدای ایشان باز خواهد گردانید. 
 
۱۷.او به [[روح‌القدس|روح]] و قدرت [[ایلیا نبی|ایلیا]]، پیشاپیش [[مسیح|خداوند]] خواهد آمد تا دل پدران را به سوی فرزندان، و عاصیان را به سوی حکمت پارسایان بگرداند، تا قومی آماده برای خداوند فراهم سازد.»
 
 
 18زکریا از فرشته پرسید: «این را از کجا بدانم؟ من مردی پیرم و همسرم نیز سالخورده است.» 19فرشته پاسخ داد: «من جبرائیلم که در حضور خدا می‌ایستم. اکنون فرستاده شده‌ام تا با تو سخن گویم و این بشارت را به تو رسانم. 20اینک لال خواهی شد و تا روز وقوع این امر، یارای سخن گفتن نخواهی داشت، زیرا سخنان مرا که در زمان مقرر به حقیقت خواهد پیوست، باور نکردی.» 21در این میان، جماعت منتظر زکریا بودند و حیران از طول توقف او در قُدس. 22چون بیرون آمد، نمی‌توانست با مردم سخن گوید. پس دریافتند رؤیایی در قُدس دیده است، زیرا تنها ایما و اشاره می‌کرد و توان سخن گفتن نداشت. 23زکریا پس از پایان نوبت خدمتش، به خانۀ خود بازگشت.
 
۱۸.[[زکریا]] از [[فرشته‌|فرشته]] پرسید: «این را از کجا بدانم؟ من مردی پیرم و همسرم نیز سالخورده است.» 
 
۱۹.[[فرشته‌|فرشته]] پاسخ داد: «من [[فرشته‌|جبرائیلم]] که در حضور [[خداوند|خدا]] می‌ایستم. اکنون فرستاده شده‌ام تا با تو سخن گویم و این بشارت را به تو رسانم. 
 
۲۰.اینک لال خواهی شد و تا روز وقوع این امر، یارای سخن گفتن نخواهی داشت، زیرا سخنان مرا که در زمان مقرر به حقیقت خواهد پیوست، باور نکردی.» 
 
۲۱.در این میان، جماعت منتظر [[زکریا]] بودند و حیران از طول توقف او در قُدس. 
 
۲۲.چون بیرون آمد، نمی‌توانست با مردم سخن گوید. پس دریافتند رؤیایی در قُدس دیده است، زیرا تنها ایما و اشاره می‌کرد و توان سخن گفتن نداشت. 
 
۲۳.[[زکریا]] پس از پایان نوبت خدمتش، به خانۀ خود بازگشت.
 
 
 24چندی بعد، همسرش اِلیزابِت آبستن شد و پنج ماه خانه‌نشینی اختیار کرد. 25اِلیزابِت می‌گفت: «خداوند برایم چنین کرده است. او در این روزها لطف خود را شامل حال من ساخته و آنچه را نزد مردم مرا مایۀ ننگ بود، برداشته است.»
 
۲۴.چندی بعد، همسرش اِلیزابِت آبستن شد و پنج ماه خانه‌نشینی اختیار کرد. 
 
۲۵.اِلیزابِت می‌گفت: «[[خداوند]] برایم چنین کرده است. او در این روزها لطف خود را شامل حال من ساخته و آنچه را نزد مردم مرا مایۀ ننگ بود، برداشته است.»
 
 
 26در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری در جلیل فرستاده شد که ناصره نام داشت، 27تا نزد باکره‌ای مریم نام برود. مریم نامزد مردی بود، یوسف نام، از خاندان داوود. 28فرشته نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای که مورد لطف قرار گرفته‌ای. خداوند با توست.» 29مریم با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید که این چگونه سلامی است. 30امّا فرشته وی را گفت: «ای مریم، مترس! لطف خدا شامل حال تو شده است. 31اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را عیسی خواهی نهاد. 32او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوندْ خدا تخت پادشاهی پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود. 33او تا ابد بر خاندان یعقوب سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود.»
 
۲۶.در ماه ششم، [[فرشته‌|جبرائیل فرشته]] از جانب [[خداوند|خدا]] به شهری در [[جلیل]] فرستاده شد که [[ناصره]] نام داشت، 
 
۲۷.تا نزد باکره‌ای [[مریم مادر عیسی|مریم]] نام برود. مریم نامزد مردی بود، [[یوسف همسر مریم|یوسف]] نام، از خاندان [[داوود]]. 
 
۲۸.[[فرشته‌|فرشته]] نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای که مورد لطف قرار گرفته‌ای. [[خداوند]] با توست.» 
 
۲۹.[[مریم مادر عیسی|مریم]] با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید که این چگونه سلامی است. 
 
۳۰.امّا [[فرشته‌|فرشته]] وی را گفت: «ای [[مریم مادر عیسی|مریم]]، مترس! لطف [[خداوند|خدا]] شامل حال تو شده است. 
 
۳۱.اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را [[عیسی]] خواهی نهاد. 
 
۳۲.او بزرگ خواهد بود و [[پسر خدا|پسر خدای]] متعال خوانده خواهد شد. [[خداوند|خداوندْ]] [[عیسی|خدا]] تخت پادشاهی پدرش [[داوود]] را به او عطا خواهد فرمود. 
 
۳۳.او تا ابد بر خاندان [[یعقوب]] سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود.»
 
 
 34مریم از فرشته پرسید: «این چگونه ممکن است، زیرا من با مردی نبوده‌ام؟»
 
۳۴.[[مریم مادر عیسی|مریم]] از [[فرشته‌|فرشته]] پرسید: «این چگونه ممکن است، زیرا من با مردی نبوده‌ام؟»
 
 
 35فرشته پاسخ داد: «روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند. از این رو، آن مولودْ مقدّس و پسر خدا خوانده خواهد شد. 36اینک اِلیزابِت نیز که از خویشان توست، در سن پیری آبستن است و پسری در راه دارد. آری، او که می‌گویند نازاست، در ششمین ماهِ آبستنی است. 37زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن نیست!» 38مریم گفت: «کنیزِ خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود.» آنگاه فرشته از نزد او رفت.
 
۳۵.[[فرشته‌|فرشته]] پاسخ داد: «[[روح‌القدس]] بر تو خواهد آمد و قدرت [[خداوند|خدای]] متعال بر تو سایه خواهد افکند. از این رو، آن مولودْ مقدّس و [[پسر خدا]] خوانده خواهد شد. 
 
۳۶.اینک اِلیزابِت نیز که از خویشان توست، در سن پیری آبستن است و پسری در راه دارد. آری، او که می‌گویند نازاست، در ششمین ماهِ آبستنی است. 
 
۳۷.زیرا نزد [[خداوند|خدا]] هیچ امری ناممکن نیست!» 
 
۳۸.[[مریم مادر عیسی|مریم]] گفت: «کنیزِ [[خداوند|خداوندم]]. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود.» آنگاه [[فرشته‌|فرشته]] از نزد او رفت.
 
 
 39در آن روزها، مریم برخاست و به‌شتاب به شهری در کوهستان یهودیه رفت، 40و به خانۀ زکریا درآمده، اِلیزابِت را سلام گفت. 41چون اِلیزابِت سلام مریم را شنید، طفل در رَحِمش به جست و خیز آمد، و اِلیزابِت از روح‌القدس پر شده، 42به بانگ بلند گفت: «تو در میان زنان خجسته‌ای، و خجسته است ثمرۀ رَحِم تو! 43من که باشم که مادرِ سرورم نزد من آید؟ 44چون صدای سلام تو به گوشم رسید، طفل از شادی در رَحِمِ من به جست و خیز آمد. 45خوشا به حال آن که ایمان آورْد، زیرا آنچه از جانب خداوند به او گفته شده است، به انجام خواهد رسید.»
 
۳۹.در آن روزها، [[مریم مادر عیسی|مریم]] برخاست و به‌شتاب به شهری در کوهستان [[یهودیه]] رفت، 
 
۴۰.و به خانۀ [[زکریا]] درآمده، اِلیزابِت را سلام گفت. 
 
۴۱.چون اِلیزابِت سلام [[مریم مادر عیسی|مریم]] را شنید، طفل در رَحِمش به جست و خیز آمد، و اِلیزابِت از [[روح‌القدس]] پر شده، 
 
۴۲.به بانگ بلند گفت: «تو در میان زنان خجسته‌ای، و خجسته است ثمرۀ رَحِم تو! 
 
۴۳.من که باشم که مادرِ سرورم نزد من آید؟ 
 
۴۴.چون صدای سلام تو به گوشم رسید، طفل از شادی در رَحِمِ من به جست و خیز آمد. 
 
۴۵.خوشا به حال آن که [[ایمان]] آورْد، زیرا آنچه از جانب [[خداوند]] به او گفته شده است، به انجام خواهد رسید.»
 
 
 46مریم در پاسخ گفت:
 
«جان من خداوند را تمجید می‌کند 47و روحم در نجات‌دهنده‌ام خدا،
۴۶.[[مریم مادر عیسی|مریم]] در پاسخ گفت:
به وجد می‌آید، 48زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است.
«جان من [[خداوند]] را تمجید می‌کند 
 
۴۷.و روحم در [[نجات|نجات‌دهنده‌ام]] خدا،
به وجد می‌آید، 
 
۴۸.زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است.
زین پس،
زین پس،
همۀ نسلها خجسته‌ام خواهند خواند، 49زیرا آن قادر که نامش قدوس است،
همۀ نسلها خجسته‌ام خواهند خواند، 
کارهای عظیم برایم کرده است. 50رحمت او،
 
۴۹.زیرا آن قادر که نامش قدوس است،
کارهای عظیم برایم کرده است. 
 
۵۰.رحمت او،
نسل اندر نسل،
نسل اندر نسل،
همۀ ترسندگانش را در بر می‌گیرد. 51او به بازوی خود،
همۀ ترسندگانش را در بر می‌گیرد. 
 
۵۱.او به بازوی خود،
نیرومندانه عمل کرده
نیرومندانه عمل کرده
و آنان را که در اندیشه‌های دل خود متکبرند،
و آنان را که در اندیشه‌های دل خود متکبرند،
پراکنده ساخته است؛ 52فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده
پراکنده ساخته است؛ 
و فروتنان را سرافراز کرده است؛ 53گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده امّا دولتمندان را تهی‌دست روانه ساخته است. 54او رحمت خود را به یاد آورده،
 
و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است، 55همان‌گونه که به پدران ما ابراهیم
۵۲.فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده
و فروتنان را سرافراز کرده است؛ 
 
۵۳.گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده امّا دولتمندان را تهی‌دست روانه ساخته است. 
 
۵۴.او رحمت خود را به یاد آورده،
و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است، 
 
۵۵.همان‌گونه که به پدران ما [[ابراهیم]]
و نسل او وعده داده بود که
و نسل او وعده داده بود که
تا ابد چنین کند.»
تا ابد چنین کند.»
 
 
 56پس مریم حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس به خانه بازگشت.
 
۵۶.پس [[مریم مادر عیسی|مریم]] حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس به خانه بازگشت.
 
 
 57چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرا~رسید، پسری به دنیا آورد. 58همسایگان و خویشان چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند. 59روز هشتم، برای آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و می‌خواستند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند. 60امّا مادر نوزاد گفت: «نه! نام او باید یحیی باشد.» 61گفتند: «از خویشان تو کسی چنین نامی نداشته است.» 62پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویا شدند. 63زکریا لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او یحیی است!» 64در دم، زبانش باز شد و دهان به ستایش خدا گشود. 65ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم در سرتاسر کوهستان یهودیه در این باره گفتگو می‌کردند. 66هر که این سخنان را می‌شنید، در دل خود می‌اندیشید که: «این کودک چگونه کسی خواهد شد؟» زیرا دست خداوند همراه او بود.
 
۵۷.چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرا رسید، پسری به دنیا آورد. 
 
۵۸.همسایگان و خویشان چون شنیدند که [[خداوند]] رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند. 
 
۵۹.روز هشتم، برای آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و می‌خواستند نام پدرش [[زکریا]] را بر او بگذارند. 
 
۶۰.امّا مادر نوزاد گفت: «نه! نام او باید [[یحیی تعمید دهنده|یحیی]] باشد.» 
 
۶۱.گفتند: «از خویشان تو کسی چنین نامی نداشته است.» 
 
۶۲.پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویا شدند. 
 
۶۳.[[زکریا]] لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او [[یحیی تعمید دهنده|یحیی]] است!» 
 
۶۴.در دم، زبانش باز شد و دهان به ستایش [[خداوند|خدا]] گشود. 
 
۶۵.ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم در سرتاسر کوهستان [[یهودیه]] در این باره گفتگو می‌کردند. 
 
۶۶.هر که این سخنان را می‌شنید، در دل خود می‌اندیشید که: «این کودک چگونه کسی خواهد شد؟» زیرا دست [[خداوند]] همراه او بود.
 
 
 67آنگاه پدر او، زکریا، از روح‌القدس پر شد و چنین نبوّت کرد:
 
۶۷.آنگاه پدر او، [[زکریا]]، از [[روح‌القدس]] پر شد و چنین [[نبوت|نبوّت]] کرد:
 
 
 68«متبارک باد خداوند،
 
۶۸.«متبارک باد [[خداوند]]،
خدای اسرائیل،
خدای اسرائیل،
زیرا به یاری قوم خویش آمده
زیرا به یاری قوم خویش آمده
و ایشان را رهایی بخشیده است. 69او برای ما شاخِ نجاتی در خاندان خادمش داوود،
و ایشان را رهایی بخشیده است. 
بر پای داشته است، 70چنانکه از دیرباز به زبان پیامبران مقدّس خود وعده فرموده بود که 71ما را از دست دشمنان
 
۶۹.او برای ما شاخِ نجاتی در خاندان خادمش [[داوود]]،
بر پای داشته است، 
 
۷۰.چنانکه از دیرباز به زبان پیامبران مقدّس خود وعده فرموده بود که 
 
۷۱.ما را از دست دشمنان
و همۀ کسانی که از ما نفرت دارند،
و همۀ کسانی که از ما نفرت دارند،
نجات بخشد، 72تا بر پدرانمان رحمت بنماید
نجات بخشد، 
و عهد مقدّس خویش به یاد آورَد؛ 73همان سوگندی را که برای پدرمان ابراهیم یاد کرد 74که ما را از دست دشمن رهایی بخشد
 
و یاری‌مان دهد که او را بی هیچ واهمه عبادت کنیم، 75در حضورش،
۷۲.تا بر پدرانمان رحمت بنماید
و عهد مقدّس خویش به یاد آورَد؛ 
 
۷۳.همان سوگندی را که برای پدرمان [[ابراهیم]] یاد کرد 
 
۷۴.که ما را از دست دشمن رهایی بخشد
و یاری‌مان دهد که او را بی هیچ واهمه عبادت کنیم، 
 
۷۵.در حضورش،
با قدّوسیت و پارسایی،
با قدّوسیت و پارسایی،
همۀ ایام عمر. 76و تو،
همۀ ایام عمر. 
 
۷۶.و تو،
ای فرزندم،
ای فرزندم،
پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛
پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛
زیرا پیشاپیش خداوند حرکت خواهی کرد
زیرا پیشاپیش [[مسیح|خداوند]] حرکت خواهی کرد
تا راه را برای او آماده سازی، 77و به قوم او این معرفت را عطا کنی که با آمرزیدن گناهانشان،
تا راه را برای او آماده سازی، 
ایشان را نجات می‌بخشد. 78زیرا خدای ما را دلی است پر زِ رحمت،
 
۷۷.و به قوم او این معرفت را عطا کنی که با آمرزیدن [[گناه|گناهانشان]]،
ایشان را نجات می‌بخشد. 
 
۷۸.زیرا خدای ما را دلی است پر زِ رحمت،
وَز همین رو،
وَز همین رو،
آفتاب تابان از عرش برین بر ما طلوع خواهد کرد 79تا کسانی را که در تاریکی
آفتاب تابان از عرش برین بر ما طلوع خواهد کرد 
 
۷۹.تا کسانی را که در تاریکی
و سایۀ مرگ ساکنند،
و سایۀ مرگ ساکنند،
روشنایی بخشد،
روشنایی بخشد،
خط ۶۴: خط ۲۰۷:
و سلامت هدایت فرماید.»
و سلامت هدایت فرماید.»
 
 
 80و امّا آن کودک رشد می‌کرد و در روح، نیرومند می‌شد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، در بیابان به سر می‌برد.</big>
 
۸۰.و امّا آن کودک رشد می‌کرد و در روح، نیرومند می‌شد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، در [[بیابان]] به سر می‌برد.</big>

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ اکتبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۶:۱۰

۱.از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زده‌اند که نزد ما به انجام رسیده است، 

۲.درست همان‌گونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند به ما سپردند، 

۳.من نیز که همه چیز را از آغاز به‌دقّت بررسی کرده‌ام، مصلحت چنان دیدم که آنها را به شکلی منظم برای شما، عالیجناب تِئوفیلوس، بنگارم، 

۴.تا از درستی آنچه آموخته‌اید، یقین پیدا کنید.  

۵.در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی می‌زیست، زکریا نام، از کاهنان گروه اَبیّا. همسرش اِلیزابِت نیز از تبار هارون بود. 

۶.هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بی‌عیب رفتار می‌کردند. 

۷.امّا ایشان را فرزندی نبود، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.  

۸.یک بار که نوبتِ خدمت گروه زکریا بود، و او در پیشگاه خدا کهانت می‌کرد، 

۹.بنا به رسم کاهنان، قرعۀ دخول به قُدسِ معبدِ خداوند و سوزاندن بخور به نام وی افتاد. 

۱۰.در زمان سوزاندن بخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم دعا بودند 

۱۱.که ناگاه فرشتۀ خداوند، ایستاده بر جانب راست مذبح بخور، بر زکریا ظاهر شد. 

۱۲.زکریا با دیدن او، بهت‌زده شد و ترس وجودش را فرا~گرفت. 

۱۳.امّا فرشته به او گفت: «ای زکریا، مترس! دعای تو مستجاب شده است. همسرت اِلیزابِت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را یحیی خواهی نامید. 

۱۴.تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد، و بسیاری نیز از میلاد او شادمان خواهند گردید، 

۱۵.زیرا در نظر خداوند بزرگ خواهد بود. یحیی نباید هرگز به شراب یا دیگر مُسکِرات لب زند. حتی از شکم مادر، پر از روح‌القدس خواهد بود، 

۱۶.و بسیاری از قوم اسرائیل را به سوی خداوند، خدای ایشان باز خواهد گردانید. 

۱۷.او به روح و قدرت ایلیا، پیشاپیش خداوند خواهد آمد تا دل پدران را به سوی فرزندان، و عاصیان را به سوی حکمت پارسایان بگرداند، تا قومی آماده برای خداوند فراهم سازد.»  

۱۸.زکریا از فرشته پرسید: «این را از کجا بدانم؟ من مردی پیرم و همسرم نیز سالخورده است.» 

۱۹.فرشته پاسخ داد: «من جبرائیلم که در حضور خدا می‌ایستم. اکنون فرستاده شده‌ام تا با تو سخن گویم و این بشارت را به تو رسانم. 

۲۰.اینک لال خواهی شد و تا روز وقوع این امر، یارای سخن گفتن نخواهی داشت، زیرا سخنان مرا که در زمان مقرر به حقیقت خواهد پیوست، باور نکردی.» 

۲۱.در این میان، جماعت منتظر زکریا بودند و حیران از طول توقف او در قُدس. 

۲۲.چون بیرون آمد، نمی‌توانست با مردم سخن گوید. پس دریافتند رؤیایی در قُدس دیده است، زیرا تنها ایما و اشاره می‌کرد و توان سخن گفتن نداشت. 

۲۳.زکریا پس از پایان نوبت خدمتش، به خانۀ خود بازگشت.  

۲۴.چندی بعد، همسرش اِلیزابِت آبستن شد و پنج ماه خانه‌نشینی اختیار کرد. 

۲۵.اِلیزابِت می‌گفت: «خداوند برایم چنین کرده است. او در این روزها لطف خود را شامل حال من ساخته و آنچه را نزد مردم مرا مایۀ ننگ بود، برداشته است.»  

۲۶.در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری در جلیل فرستاده شد که ناصره نام داشت، 

۲۷.تا نزد باکره‌ای مریم نام برود. مریم نامزد مردی بود، یوسف نام، از خاندان داوود

۲۸.فرشته نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای که مورد لطف قرار گرفته‌ای. خداوند با توست.» 

۲۹.مریم با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید که این چگونه سلامی است. 

۳۰.امّا فرشته وی را گفت: «ای مریم، مترس! لطف خدا شامل حال تو شده است. 

۳۱.اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را عیسی خواهی نهاد. 

۳۲.او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوندْ خدا تخت پادشاهی پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود. 

۳۳.او تا ابد بر خاندان یعقوب سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود.»  

۳۴.مریم از فرشته پرسید: «این چگونه ممکن است، زیرا من با مردی نبوده‌ام؟»  

۳۵.فرشته پاسخ داد: «روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند. از این رو، آن مولودْ مقدّس و پسر خدا خوانده خواهد شد. 

۳۶.اینک اِلیزابِت نیز که از خویشان توست، در سن پیری آبستن است و پسری در راه دارد. آری، او که می‌گویند نازاست، در ششمین ماهِ آبستنی است. 

۳۷.زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن نیست!» 

۳۸.مریم گفت: «کنیزِ خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود.» آنگاه فرشته از نزد او رفت.  

۳۹.در آن روزها، مریم برخاست و به‌شتاب به شهری در کوهستان یهودیه رفت، 

۴۰.و به خانۀ زکریا درآمده، اِلیزابِت را سلام گفت. 

۴۱.چون اِلیزابِت سلام مریم را شنید، طفل در رَحِمش به جست و خیز آمد، و اِلیزابِت از روح‌القدس پر شده، 

۴۲.به بانگ بلند گفت: «تو در میان زنان خجسته‌ای، و خجسته است ثمرۀ رَحِم تو! 

۴۳.من که باشم که مادرِ سرورم نزد من آید؟ 

۴۴.چون صدای سلام تو به گوشم رسید، طفل از شادی در رَحِمِ من به جست و خیز آمد. 

۴۵.خوشا به حال آن که ایمان آورْد، زیرا آنچه از جانب خداوند به او گفته شده است، به انجام خواهد رسید.»  

۴۶.مریم در پاسخ گفت: «جان من خداوند را تمجید می‌کند 

۴۷.و روحم در نجات‌دهنده‌ام خدا، به وجد می‌آید، 

۴۸.زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است. زین پس، همۀ نسلها خجسته‌ام خواهند خواند، 

۴۹.زیرا آن قادر که نامش قدوس است، کارهای عظیم برایم کرده است. 

۵۰.رحمت او، نسل اندر نسل، همۀ ترسندگانش را در بر می‌گیرد. 

۵۱.او به بازوی خود، نیرومندانه عمل کرده و آنان را که در اندیشه‌های دل خود متکبرند، پراکنده ساخته است؛ 

۵۲.فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده و فروتنان را سرافراز کرده است؛ 

۵۳.گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده امّا دولتمندان را تهی‌دست روانه ساخته است. 

۵۴.او رحمت خود را به یاد آورده، و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است، 

۵۵.همان‌گونه که به پدران ما ابراهیم و نسل او وعده داده بود که تا ابد چنین کند.»  

۵۶.پس مریم حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس به خانه بازگشت.  

۵۷.چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرا رسید، پسری به دنیا آورد. 

۵۸.همسایگان و خویشان چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند. 

۵۹.روز هشتم، برای آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و می‌خواستند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند. 

۶۰.امّا مادر نوزاد گفت: «نه! نام او باید یحیی باشد.» 

۶۱.گفتند: «از خویشان تو کسی چنین نامی نداشته است.» 

۶۲.پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویا شدند. 

۶۳.زکریا لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او یحیی است!» 

۶۴.در دم، زبانش باز شد و دهان به ستایش خدا گشود. 

۶۵.ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم در سرتاسر کوهستان یهودیه در این باره گفتگو می‌کردند. 

۶۶.هر که این سخنان را می‌شنید، در دل خود می‌اندیشید که: «این کودک چگونه کسی خواهد شد؟» زیرا دست خداوند همراه او بود.  

۶۷.آنگاه پدر او، زکریا، از روح‌القدس پر شد و چنین نبوّت کرد:  

۶۸.«متبارک باد خداوند، خدای اسرائیل، زیرا به یاری قوم خویش آمده و ایشان را رهایی بخشیده است. 

۶۹.او برای ما شاخِ نجاتی در خاندان خادمش داوود، بر پای داشته است، 

۷۰.چنانکه از دیرباز به زبان پیامبران مقدّس خود وعده فرموده بود که 

۷۱.ما را از دست دشمنان و همۀ کسانی که از ما نفرت دارند، نجات بخشد، 

۷۲.تا بر پدرانمان رحمت بنماید و عهد مقدّس خویش به یاد آورَد؛ 

۷۳.همان سوگندی را که برای پدرمان ابراهیم یاد کرد 

۷۴.که ما را از دست دشمن رهایی بخشد و یاری‌مان دهد که او را بی هیچ واهمه عبادت کنیم، 

۷۵.در حضورش، با قدّوسیت و پارسایی، همۀ ایام عمر. 

۷۶.و تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛ زیرا پیشاپیش خداوند حرکت خواهی کرد تا راه را برای او آماده سازی، 

۷۷.و به قوم او این معرفت را عطا کنی که با آمرزیدن گناهانشان، ایشان را نجات می‌بخشد. 

۷۸.زیرا خدای ما را دلی است پر زِ رحمت، وَز همین رو، آفتاب تابان از عرش برین بر ما طلوع خواهد کرد 

۷۹.تا کسانی را که در تاریکی و سایۀ مرگ ساکنند، روشنایی بخشد، و گامهای ما را در مسیر صلح و سلامت هدایت فرماید.»  

۸۰.و امّا آن کودک رشد می‌کرد و در روح، نیرومند می‌شد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، در بیابان به سر می‌برد.