پرش به محتوا

انجیل به قلم مرقس هزاره نو فصل 12: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه کتاب مقدس
صفحه‌ای تازه حاوی «{{صفحه_کتاب_مقدس}} <big>1سپس عیسی به مَثَلها با ایشان سخن آغاز کرد و گفت: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت. 2در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغ...» ایجاد کرد
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{صفحه_کتاب_مقدس}}
{{صفحه_کتاب_مقدس}}


<big>1سپس عیسی به مَثَلها با ایشان سخن آغاز کرد و گفت: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت. 2در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را از آنها بگیرد. 3امّا آنها غلام را گرفته، زدند و دست‌خالی بازگرداندند. 4سپس غلامی دیگر نزد آنها فرستاد، ولی باغبانان سرش را شکستند و به او بی‌حرمتی کردند. 5باز غلامی دیگر فرستاد، امّا او را کشتند. و به همین‌گونه با بسیاری دیگر رفتار کردند؛ بعضی را زدند و بعضی را کشتند. 6او تنها یک تن دیگر داشت که بفرستد و آن، پسر محبوبش بود. پس او را آخر همه روانه کرد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند نهاد.“ 7امّا باغبانان به یکدیگر گفتند: ”این وارث است؛ بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما شود.“ 8پس او را گرفته، کشتند و از تاکستان بیرون افکندند. 9حال، صاحب تاکستان چه خواهد کرد؟ خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد. 10مگر در کتب مقدّس نخوانده‌اید که:
<big>۱. سپس [[عیسی]] به [[مثل|مَثَلها]] با ایشان سخن آغاز کرد و گفت: «مردی [[تاکستان|تاکستانی]] غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس [[تاکستان]] را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت. 
 
۲. در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ [[تاکستان]] را از آنها بگیرد. 
 
۳. امّا آنها غلام را گرفته، زدند و دست‌خالی بازگرداندند. 
 
۴. سپس غلامی دیگر نزد آنها فرستاد، ولی باغبانان سرش را شکستند و به او بی‌حرمتی کردند. 
 
۵. باز غلامی دیگر فرستاد، امّا او را کشتند. و به همین‌گونه با بسیاری دیگر رفتار کردند؛ بعضی را زدند و بعضی را کشتند. 
 
۶. او تنها یک تن دیگر داشت که بفرستد و آن، پسر محبوبش بود. پس او را آخر همه روانه کرد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند نهاد.“ 
 
۷. امّا باغبانان به یکدیگر گفتند: ”این وارث است؛ بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما شود.“ 
 
۸. پس او را گرفته، کشتند و از [[تاکستان]] بیرون افکندند. 
 
۹. حال، صاحب [[تاکستان]] چه خواهد کرد؟ خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، [[تاکستان]] را به دیگران خواهد سپرد. 
 
۱۰. مگر در [[کتاب مقدس - عهد قدیم|کتب مقدّس]] نخوانده‌اید که:
«”سنگی که معماران رد کردند،
«”سنگی که معماران رد کردند،
مهمترین سنگ بنا شده است؛ 11خداوند چنین کرده
مهمترین سنگ بنا شده است؛ 
 
۱۱. [[خداوند]] چنین کرده
و در نظر ما شگفت می‌نماید“؟»
و در نظر ما شگفت می‌نماید“؟»
۱۲. آنگاه بر آن شدند [[عیسی]] را گرفتار کنند، زیرا دریافتند که این [[مثل|مَثَل]] را دربارۀ آنها گفته است، امّا از جمعیت بیم داشتند؛ پس او را ترک کردند و رفتند.
۱۳. سپس بعضی از [[فریسیان|فَریسیان]] و [[هیرودیان]] را نزد [[عیسی]] فرستادند تا او را با سخنان خودش به دام اندازند. 
۱۴. آنها نزد او آمدند و گفتند: «استاد، می‌دانیم مردی صادق هستی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمی‌کنی، بلکه راه [[خداوند|خدا]] را به‌درستی می‌آموزانی. آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟ 
۱۵. آیا باید بپردازیم یا نه؟» امّا [[عیسی]] به [[ریاکار|ریاکاری]] آنها پی برد و گفت: «چرا مرا می‌آزمایید؟ دیناری نزد من بیاورید تا آن را ببینم.» 
۱۶. سکه‌ای آوردند. از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» 
۱۷. [[عیسی]] به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال [[خداوند|خدا]] را به [[خداوند|خدا]].» آنها از سخنان او حیران ماندند.
۱۸. سپس [[صدوقیان|صَدّوقیان]] که منکر قیامتند، نزد وی آمدند و سؤالی از او کرده، گفتند: 
۱۹. «استاد، [[موسی]] برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و همسرش فرزندی نداشته باشد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادر خود باقی گذارد. 
۲۰. باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت، و بی‌فرزند مرد. 
۲۱. پس برادر دوّم آن بیوه را به زنی گرفت، امّا او نیز بی‌فرزند مرد. برادر سوّم نیز چنین شد. 
۲۲. به همین‌سان، هیچ‌یک از هفت برادر فرزندی به جا نگذاشت. سرانجام، آن زن نیز مرد. 
۲۳. حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از آنها خواهد بود، زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفته بودند؟»
۲۴. [[عیسی]] به ایشان فرمود: «آیا گمراه نیستید، از آن رو که نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت [[خداوند|خدا]]؟ 
۲۵. زیرا هنگامی که مردگان بر‌خیزند، نه زن می‌گیرند و نه شوهر اختیار می‌کنند؛ بلکه همچون [[فرشتگان]] [[آسمان]] خواهند بود. 
۲۶. امّا دربارۀ برخاستن مردگان، آیا در کتاب [[موسی]] نخوانده‌اید که در ماجرای بوته، چگونه [[خداوند|خدا]] به او فرمود: ”من هستم خدای [[ابراهیم]] و خدای [[اسحاق]] و خدای [[یعقوب]]“؟ 
۲۷. او نه [[خداوند|خدای]] مردگان، بلکه [[خداوند|خدای]] زندگان است. پس شما بسیار بر‌خطایید!»
۲۸. یکی از [[علمای دین]] نزدیک آمد و گفتگوی آنها را شنید. چون دید که [[عیسی]] پاسخی نیکو به آنها داد، از او پرسید: «کدام یک از احکام، مهمترینِ همه است؟» 
۲۹. [[عیسی]] به او فرمود: «مهمترین حکم این است: ”بشنو ای اسرائیل، [[خداوند|خداوندْ]] خدای ما، [[خداوند|خداوندِ]] یکتاست. 
۳۰. [[خداوند|خداوندْ]] خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر و با تمامی قوّت خود محبت کن.“ 
۳۱. دوّمین حکم این است: ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن.“ بزرگتر از این دو حکمی نیست.» 
۳۲. آن عالم دین به او گفت: «نیکو فرمودی، استاد! براستی که [[خداوند|خدا]] یکی است و جز او خدایی نیست، 
۳۳. و به او با تمامی دل و با تمامی عقل و با تمامی قوّت خود مهر ورزیدن و همسایۀ خود را همچون خویشتن محبت کردن، از همۀ هدایای تمام‌سوز و قربانیها مهمتر است.» 
۳۴. چون [[عیسی]] دید که عاقلانه پاسخ داد، به او فرمود: «از [[پادشاهی خدا]] دور نیستی.» از آن پس، دیگر هیچ‌کس جرأت نکرد چیزی از او بپرسد.
 
 
 12آنگاه بر آن شدند عیسی را گرفتار کنند، زیرا دریافتند که این مَثَل را دربارۀ آنها گفته است، امّا از جمعیت بیم داشتند؛ پس او را ترک کردند و رفتند.
۳۵. هنگامی که [[عیسی]] در صحن [[معبد]] تعلیم می‌داد، پرسید: «چگونه است که [[علمای دین]] می‌گویند [[مسیح]] پسر [[داوود]] است؟ 
 
 
 13سپس بعضی از فَریسیان و هیرودیان را نزد عیسی فرستادند تا او را با سخنان خودش به دام اندازند. 14آنها نزد او آمدند و گفتند: «استاد، می‌دانیم مردی صادق هستی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمی‌کنی، بلکه راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی. آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟ 15آیا باید بپردازیم یا نه؟» امّا عیسی به ریاکاری آنها پی برد و گفت: «چرا مرا می‌آزمایید؟ دیناری نزد من بیاورید تا آن را ببینم.» 16سکه‌ای آوردند. از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» 17عیسی به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.» آنها از سخنان او حیران ماندند.
۳۶. [[داوود]]،
 
خود به الهامِ [[روح‌القدس]] گفته است:
 18سپس صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزد وی آمدند و سؤالی از او کرده، گفتند: 19«استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و همسرش فرزندی نداشته باشد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادر خود باقی گذارد. 20باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت، و بی‌فرزند مرد. 21پس برادر دوّم آن بیوه را به زنی گرفت، امّا او نیز بی‌فرزند مرد. برادر سوّم نیز چنین شد. 22به همین‌سان، هیچ‌یک از هفت برادر فرزندی به جا نگذاشت. سرانجام، آن زن نیز مرد. 23حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از آنها خواهد بود، زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفته بودند؟»
”[[خداوند]] به خداوند من گفت:
 
 24عیسی به ایشان فرمود: «آیا گمراه نیستید، از آن رو که نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا؟ 25زیرا هنگامی که مردگان بر‌خیزند، نه زن می‌گیرند و نه شوهر اختیار می‌کنند؛ بلکه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود. 26امّا دربارۀ برخاستن مردگان، آیا در کتاب موسی نخوانده‌اید که در ماجرای بوته، چگونه خدا به او فرمود: ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“؟ 27او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است. پس شما بسیار بر‌خطایید!»
 
 28یکی از علمای دین نزدیک آمد و گفتگوی آنها را شنید. چون دید که عیسی پاسخی نیکو به آنها داد، از او پرسید: «کدام یک از احکام، مهمترینِ همه است؟» 29عیسی به او فرمود: «مهمترین حکم این است: ”بشنو ای اسرائیل، خداوندْ خدای ما، خداوندِ یکتاست. 30خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر و با تمامی قوّت خود محبت کن.“ 31دوّمین حکم این است: ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن.“ بزرگتر از این دو حکمی نیست.» 32آن عالم دین به او گفت: «نیکو فرمودی، استاد! براستی که خدا یکی است و جز او خدایی نیست، 33و به او با تمامی دل و با تمامی عقل و با تمامی قوّت خود مهر ورزیدن و همسایۀ خود را همچون خویشتن محبت کردن، از همۀ هدایای تمام‌سوز و قربانیها مهمتر است.» 34چون عیسی دید که عاقلانه پاسخ داد، به او فرمود: «از پادشاهی خدا دور نیستی.» از آن پس، دیگر هیچ‌کس جرأت نکرد چیزی از او بپرسد.
 
 35هنگامی که عیسی در صحن معبد تعلیم می‌داد، پرسید: «چگونه است که علمای دین می‌گویند مسیح پسر داوود است؟ 36داوود،
خود به الهامِ روح‌القدس گفته است:
”خداوند به خداوند من گفت:
«به دست راست من بنشین
«به دست راست من بنشین
تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“
تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“
 
 
 37اگر داوود خود، او را خداوند می‌خوانَد، او چگونه می‌تواند پسر داوود باشد؟» انبوه جمعیت با خوشی به سخنان او گوش فرا~می‌دادند.
۳۷. اگر [[داوود]] خود، او را [[خداوند]] می‌خوانَد، او چگونه می‌تواند پسر [[داوود]] باشد؟» انبوه جمعیت با خوشی به سخنان او گوش فرا می‌دادند.
 
 
 38پس در تعلیم خود فرمود: «از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند، 39و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند. 40از سویی خانه‌های بیوه‌زنان را غارت می‌کنند و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهند. مکافات اینان بسی سخت‌تر خواهد بود.»
۳۸. پس در تعلیم خود فرمود: «از [[علمای دین]] برحذر باشید که دوست دارند در [[ردا|قبای]] بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند، 
 
 
 41عیسی در برابر صندوق بِیت‌المال معبد به تماشای مردمی نشسته بود که پول در صندوق می‌انداختند. بسیاری از ثروتمندان مبالغ هنگفت می‌دادند. 42سپس بیوه‌زنی فقیر آمد و دو قِراندر صندوق انداخت. 43آنگاه عیسی شاگردان خود را فرا~خواند و به ایشان فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، این بیوه‌زن فقیر بیش از همۀ آنها که در صندوق پول انداختند، هدیه داده است. 44زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، هرآنچه داشت داد، یعنی تمامی روزی خویش را.»</big>
۳۹. و در [[کنیسه‌|کنیسه‌ها]] بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند. 
 
۴۰. از سویی خانه‌های بیوه‌زنان را غارت می‌کنند و از دیگر سو، برای تظاهر، [[دعا|دعای]] خود را طول می‌دهند. مکافات اینان بسی سخت‌تر خواهد بود.»
 
۴۱. [[عیسی]] در برابر صندوق بِیت‌المال [[معبد]] به تماشای مردمی نشسته بود که پول در صندوق می‌انداختند. بسیاری از ثروتمندان مبالغ هنگفت می‌دادند. 
 
۴۲. سپس بیوه‌زنی فقیر آمد و دو قِراندر صندوق انداخت. 
 
۴۳. آنگاه [[عیسی]] [[شاگردان]] خود را فرا خواند و به ایشان فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، این بیوه‌زن فقیر بیش از همۀ آنها که در صندوق پول انداختند، هدیه داده است. 
 
۴۴. زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، هرآنچه داشت داد، یعنی تمامی روزی خویش را.»</big>

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ اکتبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۵:۳۳

۱. سپس عیسی به مَثَلها با ایشان سخن آغاز کرد و گفت: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت. 

۲. در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را از آنها بگیرد. 

۳. امّا آنها غلام را گرفته، زدند و دست‌خالی بازگرداندند. 

۴. سپس غلامی دیگر نزد آنها فرستاد، ولی باغبانان سرش را شکستند و به او بی‌حرمتی کردند. 

۵. باز غلامی دیگر فرستاد، امّا او را کشتند. و به همین‌گونه با بسیاری دیگر رفتار کردند؛ بعضی را زدند و بعضی را کشتند. 

۶. او تنها یک تن دیگر داشت که بفرستد و آن، پسر محبوبش بود. پس او را آخر همه روانه کرد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند نهاد.“ 

۷. امّا باغبانان به یکدیگر گفتند: ”این وارث است؛ بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما شود.“ 

۸. پس او را گرفته، کشتند و از تاکستان بیرون افکندند. 

۹. حال، صاحب تاکستان چه خواهد کرد؟ خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد. 

۱۰. مگر در کتب مقدّس نخوانده‌اید که: «”سنگی که معماران رد کردند، مهمترین سنگ بنا شده است؛ 

۱۱. خداوند چنین کرده و در نظر ما شگفت می‌نماید“؟»

۱۲. آنگاه بر آن شدند عیسی را گرفتار کنند، زیرا دریافتند که این مَثَل را دربارۀ آنها گفته است، امّا از جمعیت بیم داشتند؛ پس او را ترک کردند و رفتند.

۱۳. سپس بعضی از فَریسیان و هیرودیان را نزد عیسی فرستادند تا او را با سخنان خودش به دام اندازند. 

۱۴. آنها نزد او آمدند و گفتند: «استاد، می‌دانیم مردی صادق هستی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمی‌کنی، بلکه راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی. آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟ 

۱۵. آیا باید بپردازیم یا نه؟» امّا عیسی به ریاکاری آنها پی برد و گفت: «چرا مرا می‌آزمایید؟ دیناری نزد من بیاورید تا آن را ببینم.» 

۱۶. سکه‌ای آوردند. از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» 

۱۷. عیسی به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.» آنها از سخنان او حیران ماندند.

۱۸. سپس صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزد وی آمدند و سؤالی از او کرده، گفتند: 

۱۹. «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و همسرش فرزندی نداشته باشد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادر خود باقی گذارد. 

۲۰. باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت، و بی‌فرزند مرد. 

۲۱. پس برادر دوّم آن بیوه را به زنی گرفت، امّا او نیز بی‌فرزند مرد. برادر سوّم نیز چنین شد. 

۲۲. به همین‌سان، هیچ‌یک از هفت برادر فرزندی به جا نگذاشت. سرانجام، آن زن نیز مرد. 

۲۳. حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از آنها خواهد بود، زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفته بودند؟»

۲۴. عیسی به ایشان فرمود: «آیا گمراه نیستید، از آن رو که نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا؟ 

۲۵. زیرا هنگامی که مردگان بر‌خیزند، نه زن می‌گیرند و نه شوهر اختیار می‌کنند؛ بلکه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود. 

۲۶. امّا دربارۀ برخاستن مردگان، آیا در کتاب موسی نخوانده‌اید که در ماجرای بوته، چگونه خدا به او فرمود: ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“؟ 

۲۷. او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است. پس شما بسیار بر‌خطایید!»

۲۸. یکی از علمای دین نزدیک آمد و گفتگوی آنها را شنید. چون دید که عیسی پاسخی نیکو به آنها داد، از او پرسید: «کدام یک از احکام، مهمترینِ همه است؟» 

۲۹. عیسی به او فرمود: «مهمترین حکم این است: ”بشنو ای اسرائیل، خداوندْ خدای ما، خداوندِ یکتاست. 

۳۰. خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر و با تمامی قوّت خود محبت کن.“ 

۳۱. دوّمین حکم این است: ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن.“ بزرگتر از این دو حکمی نیست.» 

۳۲. آن عالم دین به او گفت: «نیکو فرمودی، استاد! براستی که خدا یکی است و جز او خدایی نیست، 

۳۳. و به او با تمامی دل و با تمامی عقل و با تمامی قوّت خود مهر ورزیدن و همسایۀ خود را همچون خویشتن محبت کردن، از همۀ هدایای تمام‌سوز و قربانیها مهمتر است.» 

۳۴. چون عیسی دید که عاقلانه پاسخ داد، به او فرمود: «از پادشاهی خدا دور نیستی.» از آن پس، دیگر هیچ‌کس جرأت نکرد چیزی از او بپرسد.   ۳۵. هنگامی که عیسی در صحن معبد تعلیم می‌داد، پرسید: «چگونه است که علمای دین می‌گویند مسیح پسر داوود است؟ 

۳۶. داوود، خود به الهامِ روح‌القدس گفته است: ”خداوند به خداوند من گفت: «به دست راست من بنشین تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“

۳۷. اگر داوود خود، او را خداوند می‌خوانَد، او چگونه می‌تواند پسر داوود باشد؟» انبوه جمعیت با خوشی به سخنان او گوش فرا می‌دادند.

۳۸. پس در تعلیم خود فرمود: «از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند، 

۳۹. و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند. 

۴۰. از سویی خانه‌های بیوه‌زنان را غارت می‌کنند و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهند. مکافات اینان بسی سخت‌تر خواهد بود.»

۴۱. عیسی در برابر صندوق بِیت‌المال معبد به تماشای مردمی نشسته بود که پول در صندوق می‌انداختند. بسیاری از ثروتمندان مبالغ هنگفت می‌دادند. 

۴۲. سپس بیوه‌زنی فقیر آمد و دو قِراندر صندوق انداخت. 

۴۳. آنگاه عیسی شاگردان خود را فرا خواند و به ایشان فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، این بیوه‌زن فقیر بیش از همۀ آنها که در صندوق پول انداختند، هدیه داده است. 

۴۴. زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، هرآنچه داشت داد، یعنی تمامی روزی خویش را.»