پرش به محتوا

انجیل به قلم مرقس هزاره نو فصل 9: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه کتاب مقدس
صفحه‌ای تازه حاوی «{{صفحه_کتاب_مقدس}} <big>1نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا آمدن نیرومندانۀ پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»    2شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی...» ایجاد کرد
 
Pedia1 (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{صفحه_کتاب_مقدس}}
{{صفحه_کتاب_مقدس}}


<big>1نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا آمدن نیرومندانۀ پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
<big>1۱.نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا آمدن نیرومندانۀ [[پادشاهی خدا]] را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
 
 
 2شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی بلند برد تا خلوت کنند. در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون گشت. 3جامه‌اش درخشان و بسیار سفید شد، آن‌گونه که در جهان هیچ مادّه‌ای نمی‌تواند جامه‌ای را چنان سفید گرداند. 4در آن هنگام، ایلیا و موسی در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند. 5پطرس به عیسی گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست. پس بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.» 6پطرس نمی‌دانست چه بگوید، زیرا سخت ترسیده بودند. 7آنگاه ابری آنها را در بر گرفت و ندایی از ابر در رسید که، «این است پسر محبوبم، به او گوش فرا~دهید.» 8به‌ناگاه، چون به اطراف نگریستند، هیچ‌کس دیگر را نزد خود ندیدند، جز عیسی و بس.
 
۲.شش روز بعد، [[عیسی]] [[پطرس]] و [[یعقوب پسر زبدی|یعقوب]] و [[یوحنا رسول|یوحنا]] را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی بلند برد تا خلوت کنند. در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون گشت. 
 
۳.جامه‌اش درخشان و بسیار سفید شد، آن‌گونه که در جهان هیچ مادّه‌ای نمی‌تواند جامه‌ای را چنان سفید گرداند. 
 
۴.در آن هنگام، [[ایلیا نبی|ایلیا]] و [[موسی]] در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با [[عیسی]] به گفتگو پرداختند. 
 
۵.[[پطرس]] به [[عیسی]] گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست. پس بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای [[موسی]] و یکی هم برای [[ایلیا نبی|ایلیا]].» 
 
۶.[[پطرس]] نمی‌دانست چه بگوید، زیرا سخت ترسیده بودند. 
 
۷.آنگاه ابری آنها را در بر گرفت و ندایی از ابر در رسید که، «این است پسر محبوبم، به او گوش فرا دهید.» 
 
۸.به‌ناگاه، چون به اطراف نگریستند، هیچ‌کس دیگر را نزد خود ندیدند، جز [[عیسی]] و بس.
 
 
 9هنگامی که از کوه فرود می‌آمدند، عیسی به ایشان فرمان داد که آنچه دیده‌اند برای کسی بازگو نکنند تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد. 10آنان این ماجرا را بین خود نگاه داشتند، امّا از یکدیگر می‌پرسیدند که ’برخاستن از مردگان‘ چیست. 11آنگاه از عیسی پرسیدند: «چرا علمای دین می‌گویند نخست باید ایلیا بیاید؟» 12عیسی پاسخ داد: «البته که نخست ایلیا می‌آید تا همه چیز را اصلاح کند. امّا چرا در مورد پسر انسان نوشته شده است که باید رنج بسیار کشد و تحقیر شود؟ 13به‌علاوه، من به شما می‌گویم که ایلیا، همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده است، آمد و آنان هرآنچه خواستند با وی کردند.»
 
۹.هنگامی که از کوه فرود می‌آمدند، [[عیسی]] به ایشان فرمان داد که آنچه دیده‌اند برای کسی بازگو نکنند تا زمانی که [[پسر انسان]] از مردگان برخیزد. 
 
۱۰.آنان این ماجرا را بین خود نگاه داشتند، امّا از یکدیگر می‌پرسیدند که ’برخاستن از مردگان‘ چیست. 
 
۱۱.آنگاه از [[عیسی]] پرسیدند: «چرا [[علمای دین]] می‌گویند نخست باید [[ایلیا نبی|ایلیا]] بیاید؟» 
 
۱۲.[[عیسی]] پاسخ داد: «البته که نخست [[ایلیا نبی|ایلیا]] می‌آید تا همه چیز را اصلاح کند. امّا چرا در مورد [[پسر انسان]] نوشته شده است که باید رنج بسیار کشد و تحقیر شود؟ 
 
۱۳.به‌علاوه، من به شما می‌گویم که [[ایلیا نبی|ایلیا]]، همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده است، آمد و آنان هرآنچه خواستند با وی کردند.»
 
 
 14چون نزد دیگر شاگردان رسیدند، دیدند گروهی بی‌شمار گردشان ایستاده‌اند و علمای دین نیز با ایشان مباحثه می‌کنند. 15جماعت تا عیسی را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان~دوان آمده، او را سلام دادند. 16عیسی پرسید: «دربارۀ چه چیز با آنها بحث می‌کنید؟» 17مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آورده‌ام. او گرفتار روحی است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است. 18چون او را می‌گیرد، به زمینش می‌افکند، به گونه‌ای که دهانش کف می‌کند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک می‌شود. از شاگردانت خواستم آن روح را بیرون کنند، امّا نتوانستند.» 19عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بی‌ایمان، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.» 20پس او را آوردند. روح چون عیسی را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به گونه‌ای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد. 21عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی. 22این روح بارها او را در آب و آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر می‌توانی بر ما شفقت فرما و یاری‌مان ده.» 23عیسی گفت: «اگر می‌توانی؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.» 24پدرِ آن پسر بی‌درنگ با صدای بلند گفت: «ایمان دارم؛ یاری‌ام ده تا بر بی‌ایمانی خود غالب آیم!» 25چون عیسی دید که گروهی دوان~دوان به آن سو می‌آیند، بر روح پلید نهیب زده، گفت: «ای روح کر و لال، به تو دستور می‌دهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!» 26روح نعره‌ای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بی‌جان شد، به گونه‌ای که بسیاری گفتند: «مرده است.» 27امّا عیسی دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر پا ایستاد. 28چون عیسی به خانه رفت، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟» 29پاسخ داد: «این جنس جز به دعا بیرون نمی‌آید.»
 
۱۴.چون نزد دیگر [[شاگردان]] رسیدند، دیدند گروهی بی‌شمار گردشان ایستاده‌اند و [[علمای دین]] نیز با ایشان مباحثه می‌کنند. 
 
۱۵.جماعت تا [[عیسی]] را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند. 
 
۱۶.[[عیسی]] پرسید: «دربارۀ چه چیز با آنها بحث می‌کنید؟» 
 
۱۷.مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آورده‌ام. او گرفتار [[دیو|روحی]] است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است. 
 
۱۸.چون او را می‌گیرد، به زمینش می‌افکند، به گونه‌ای که دهانش کف می‌کند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک می‌شود. از [[شاگردان|شاگردانت]] خواستم آن [[دیو|روح]] را بیرون کنند، امّا نتوانستند.» 
 
۱۹.[[عیسی]] در پاسخ گفت: «ای نسل [[ایمان|بی‌ایمان]]، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.» 
 
۲۰.پس او را آوردند. [[دیو|روح]] چون [[عیسی]] را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به گونه‌ای که بر [[زمین]] افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد. 
 
۲۱.[[عیسی]] از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی. 
 
۲۲..این [[دیو|روح]] بارها او را در آب و آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر می‌توانی بر ما شفقت فرما و یاری‌مان ده.» 
 
۲۳.[[عیسی]] گفت: «اگر می‌توانی؟ برای کسی که [[ایمان]] دارد همه چیز ممکن است.» 
 
۲۴.پدرِ آن پسر بی‌درنگ با صدای بلند گفت: «[[ایمان]] دارم؛ یاری‌ام ده تا بر بی‌ایمانی خود غالب آیم!» 
 
۲۵.چون [[عیسی]] دید که گروهی دوان دوان به آن سو می‌آیند، بر [[دیو|روح پلید]] نهیب زده، گفت: «ای روح کر و لال، به تو دستور می‌دهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!» 
 
۲۶.[[دیو|روح]] نعره‌ای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بی‌جان شد، به گونه‌ای که بسیاری گفتند: «مرده است.» 
 
۲۷.امّا [[عیسی]] دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر پا ایستاد. 
 
۲۸.چون [[عیسی]] به خانه رفت، [[شاگردان|شاگردانش]] در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن [[دیو|روح]] را بیرون کنیم؟» 
 
۲۹.پاسخ داد: «این جنس جز به [[دعا]] بیرون نمی‌آید.»
 
 
 30آنها آن مکان را ترک کردند و از میان جلیل گذشتند. عیسی نمی‌خواست کسی بداند او کجاست، 31زیرا شاگردان خود را تعلیم می‌داد و در این باره بدیشان سخن می‌گفت که: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد و او را خواهند کشت. امّا سه روز پس از کشته شدن، بر خواهد خاست.» 32ولی منظور او را درنیافتند و می‌ترسیدند از او سؤال کنند.
 
۳۰.آنها آن مکان را ترک کردند و از میان [[جلیل]] گذشتند. [[عیسی]] نمی‌خواست کسی بداند او کجاست، 
 
۳۱.زیرا [[شاگردان]] خود را تعلیم می‌داد و در این باره بدیشان سخن می‌گفت که: «[[پسر انسان]] به دست مردم تسلیم خواهد شد و او را خواهند کشت. امّا سه روز پس از کشته شدن، بر خواهد خاست.» 
 
۳۲.ولی منظور او را درنیافتند و می‌ترسیدند از او سؤال کنند.
 
 
 33سپس به کَفَرناحوم آمدند. هنگامی که در خانه بودند، عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه دربارۀ چه چیز بحث می‌کردید؟» 34ایشان خاموش ماندند، زیرا در راه در این باره بحث می‌کردند که کدام‌یک از آنها بزرگتر است. 35عیسی بنشست و آن دوازده تن را فرا~خواند و گفت: «هر که می‌خواهد نخستین باشد، باید آخرین و خادم همه باشد.» 36سپس کودکی را برگرفته، در میان ایشان قرار داد و در آغوشش کشیده، به آنها گفت: 37«هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، نه مرا، بلکه فرستنده مرا پذیرفته است.»
 
۳۳.سپس به [[کفرناحوم|کَفَرناحوم]] آمدند. هنگامی که در خانه بودند، [[عیسی]] از [[شاگردان]] پرسید: «بین راه دربارۀ چه چیز بحث می‌کردید؟» 
 
۳۴.ایشان خاموش ماندند، زیرا در راه در این باره بحث می‌کردند که کدام‌یک از آنها بزرگتر است. 
 
۳۵.[[عیسی]] بنشست و آن [[رسولان|دوازده]] تن را فرا خواند و گفت: «هر که می‌خواهد نخستین باشد، باید آخرین و خادم همه باشد.» 
 
۳۶.سپس کودکی را برگرفته، در میان ایشان قرار داد و در آغوشش کشیده، به آنها گفت: 
 
۳۷.«هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، نه مرا، بلکه فرستنده مرا پذیرفته است.»
 
 
 38یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج می‌کرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.» 39عیسی گفت: «بازش مدارید، زیرا کسی نمی‌تواند به نام من معجزه کند و دمی بعد، در حق من بد بگوید. 40زیرا هر که بر ضد ما نیست، با ماست. 41آمین، به شما می‌گویم، هر که از آن سبب که به مسیح تعلّق دارید حتی جامی آب به نام من به شما بدهد، بی‌گمان بی‌پاداش نخواهد ماند.
 
۳۸.[[یوحنا رسول|یوحنا]] گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو [[دیو]] اخراج می‌کرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.» 
 
۳۹.[[عیسی]] گفت: «بازش مدارید، زیرا کسی نمی‌تواند به نام من معجزه کند و دمی بعد، در حق من بد بگوید. 
 
۴۰.زیرا هر که بر ضد ما نیست، با ماست. 
 
۴۱.آمین، به شما می‌گویم، هر که از آن سبب که به [[مسیح]] تعلّق دارید حتی جامی آب به نام من به شما بدهد، بی‌گمان بی‌پاداش نخواهد ماند.
 
 
 42«و هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند! 43اگر دستت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که علیل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست به دوزخ روی، به آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود. [
 
۴۲.«و هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من [[ایمان]] دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند! 
 
۴۳.اگر دستت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که علیل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست به [[جهنم|دوزخ]] روی، به آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود.  
 
 
 44جایی که کرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.]
 
۴۴.جایی که کرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.
 
 
 45و اگر پایت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که لنگ به حیات راه یابی، تا آنکه با دو پا به دوزخ افکنده شوی.
 
۴۵.و اگر پایت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که لنگ به حیات راه یابی، تا آنکه با دو پا به [[جهنم |دوزخ]] افکنده شوی.
 
 
 46[جایی که کِرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.]
 
۴۶.جایی که کِرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.
 
 
 47و اگر چشمت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به پادشاهی خدا راه یابی، تا آنکه با دو چشم به دوزخ افکنده شوی، 48جایی که «”کِرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.“ 49«زیرا همه با آتش نمکین خواهند شد. 50نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را نمکین ساخت؟ شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا به سر برید.»</big>
 
۴۷.و اگر چشمت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به [[پادشاهی خدا]] راه یابی، تا آنکه با دو چشم به [[جهنم|دوزخ]] افکنده شوی، 
 
۴۸.جایی که «”کِرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.“ 
 
۴۹.«زیرا همه با آتش نمکین خواهند شد. 
 
۵۰.[[نمک]] نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را نمکین ساخت؟ شما نیز در خود [[نمک]] داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا به سر برید.»</big>

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ اکتبر ۲۰۲۵، ساعت ۰۶:۱۹

1۱.نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا آمدن نیرومندانۀ پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»  

۲.شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی بلند برد تا خلوت کنند. در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون گشت. 

۳.جامه‌اش درخشان و بسیار سفید شد، آن‌گونه که در جهان هیچ مادّه‌ای نمی‌تواند جامه‌ای را چنان سفید گرداند. 

۴.در آن هنگام، ایلیا و موسی در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند. 

۵.پطرس به عیسی گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست. پس بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.» 

۶.پطرس نمی‌دانست چه بگوید، زیرا سخت ترسیده بودند. 

۷.آنگاه ابری آنها را در بر گرفت و ندایی از ابر در رسید که، «این است پسر محبوبم، به او گوش فرا دهید.» 

۸.به‌ناگاه، چون به اطراف نگریستند، هیچ‌کس دیگر را نزد خود ندیدند، جز عیسی و بس.  

۹.هنگامی که از کوه فرود می‌آمدند، عیسی به ایشان فرمان داد که آنچه دیده‌اند برای کسی بازگو نکنند تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد. 

۱۰.آنان این ماجرا را بین خود نگاه داشتند، امّا از یکدیگر می‌پرسیدند که ’برخاستن از مردگان‘ چیست. 

۱۱.آنگاه از عیسی پرسیدند: «چرا علمای دین می‌گویند نخست باید ایلیا بیاید؟» 

۱۲.عیسی پاسخ داد: «البته که نخست ایلیا می‌آید تا همه چیز را اصلاح کند. امّا چرا در مورد پسر انسان نوشته شده است که باید رنج بسیار کشد و تحقیر شود؟ 

۱۳.به‌علاوه، من به شما می‌گویم که ایلیا، همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده است، آمد و آنان هرآنچه خواستند با وی کردند.»  

۱۴.چون نزد دیگر شاگردان رسیدند، دیدند گروهی بی‌شمار گردشان ایستاده‌اند و علمای دین نیز با ایشان مباحثه می‌کنند. 

۱۵.جماعت تا عیسی را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند. 

۱۶.عیسی پرسید: «دربارۀ چه چیز با آنها بحث می‌کنید؟» 

۱۷.مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آورده‌ام. او گرفتار روحی است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است. 

۱۸.چون او را می‌گیرد، به زمینش می‌افکند، به گونه‌ای که دهانش کف می‌کند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک می‌شود. از شاگردانت خواستم آن روح را بیرون کنند، امّا نتوانستند.» 

۱۹.عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بی‌ایمان، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.» 

۲۰.پس او را آوردند. روح چون عیسی را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به گونه‌ای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد. 

۲۱.عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی. 

۲۲..این روح بارها او را در آب و آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر می‌توانی بر ما شفقت فرما و یاری‌مان ده.» 

۲۳.عیسی گفت: «اگر می‌توانی؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.» 

۲۴.پدرِ آن پسر بی‌درنگ با صدای بلند گفت: «ایمان دارم؛ یاری‌ام ده تا بر بی‌ایمانی خود غالب آیم!» 

۲۵.چون عیسی دید که گروهی دوان دوان به آن سو می‌آیند، بر روح پلید نهیب زده، گفت: «ای روح کر و لال، به تو دستور می‌دهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!» 

۲۶.روح نعره‌ای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بی‌جان شد، به گونه‌ای که بسیاری گفتند: «مرده است.» 

۲۷.امّا عیسی دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر پا ایستاد. 

۲۸.چون عیسی به خانه رفت، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟» 

۲۹.پاسخ داد: «این جنس جز به دعا بیرون نمی‌آید.»  

۳۰.آنها آن مکان را ترک کردند و از میان جلیل گذشتند. عیسی نمی‌خواست کسی بداند او کجاست، 

۳۱.زیرا شاگردان خود را تعلیم می‌داد و در این باره بدیشان سخن می‌گفت که: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد و او را خواهند کشت. امّا سه روز پس از کشته شدن، بر خواهد خاست.» 

۳۲.ولی منظور او را درنیافتند و می‌ترسیدند از او سؤال کنند.  

۳۳.سپس به کَفَرناحوم آمدند. هنگامی که در خانه بودند، عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه دربارۀ چه چیز بحث می‌کردید؟» 

۳۴.ایشان خاموش ماندند، زیرا در راه در این باره بحث می‌کردند که کدام‌یک از آنها بزرگتر است. 

۳۵.عیسی بنشست و آن دوازده تن را فرا خواند و گفت: «هر که می‌خواهد نخستین باشد، باید آخرین و خادم همه باشد.» 

۳۶.سپس کودکی را برگرفته، در میان ایشان قرار داد و در آغوشش کشیده، به آنها گفت: 

۳۷.«هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، نه مرا، بلکه فرستنده مرا پذیرفته است.»  

۳۸.یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج می‌کرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.» 

۳۹.عیسی گفت: «بازش مدارید، زیرا کسی نمی‌تواند به نام من معجزه کند و دمی بعد، در حق من بد بگوید. 

۴۰.زیرا هر که بر ضد ما نیست، با ماست. 

۴۱.آمین، به شما می‌گویم، هر که از آن سبب که به مسیح تعلّق دارید حتی جامی آب به نام من به شما بدهد، بی‌گمان بی‌پاداش نخواهد ماند.  

۴۲.«و هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند! 

۴۳.اگر دستت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که علیل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست به دوزخ روی، به آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود.  

۴۴.جایی که کرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.  

۴۵.و اگر پایت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که لنگ به حیات راه یابی، تا آنکه با دو پا به دوزخ افکنده شوی.  

۴۶.جایی که کِرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.  

۴۷.و اگر چشمت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به پادشاهی خدا راه یابی، تا آنکه با دو چشم به دوزخ افکنده شوی، 

۴۸.جایی که «”کِرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.“ 

۴۹.«زیرا همه با آتش نمکین خواهند شد. 

۵۰.نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را نمکین ساخت؟ شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا به سر برید.»