پرش به محتوا

انجیل به قلم متی هزاره نو فصل 22

از دانشنامه کتاب مقدس
نسخهٔ تاریخ ‏۸ اکتبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۷:۱۰ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{صفحه_کتاب_مقدس}} <big>1عیسی باز به مَثَلها با ایشان سخن گفته، فرمود: 2«پادشاهی آسمان را می‌توان به شاهی تشبیه کرد که برای پسر خود جشن عروسی به پا داشت. 3او خادمان خود را فرستاد تا دعوت‌شدگان را به جشن فرا~خوانند، امّا آنها نخواستند بیایند. 4پس خ...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

1عیسی باز به مَثَلها با ایشان سخن گفته، فرمود: 2«پادشاهی آسمان را می‌توان به شاهی تشبیه کرد که برای پسر خود جشن عروسی به پا داشت. 3او خادمان خود را فرستاد تا دعوت‌شدگان را به جشن فرا~خوانند، امّا آنها نخواستند بیایند. 4پس خادمانی دیگر فرستاد و گفت: ”دعوت‌شدگان را بگویید اینک سفرۀ جشن را آماده کرده‌ام، گاوان و گوساله‌های پرواری‌ام را سر بریده‌ام و همه چیز آماده است. پس به جشن عروسی بیایید.“ 5امّا آنها اعتنا نکردند و هر یک به راه خود رفتند، یکی به مزرعه و دیگری به تجارت خود. 6دیگران نیز خادمان او را گرفتند و آزار دادند و کشتند. 7شاه چون این را شنید، خشمگین شده، سپاهیان خود را فرستاد و قاتلان را کشت و شهر آنها را به آتش کشید. 8سپس خادمان خود را گفت: ”جشن عروسی آماده است، امّا دعوت‌شدگان شایستگی حضور در آن را نداشتند. 9پس به میدان شهر بروید و هر که را یافتید به جشن عروسی دعوت کنید.“ 10غلامان به کوچه‌ها رفتند و هر که را یافتند، چه نیک و چه بد، با خود آوردند و تالار عروسی از میهمانان پر شد.    11«امّا هنگامی که شاه برای دیدار با میهمانان وارد مجلس شد، مردی را دید که جامۀ عروسی بر تن نداشت. 12از او پرسید: ”ای دوست، چگونه بدون جامۀ عروسی به اینجا آمدی؟“ آن مرد پاسخی نداشت. 13آنگاه پادشاه خادمان خود را گفت: ”دست و پایش را ببندید و او را به تاریکیِ بیرون بیندازید، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.“ 14زیرا دعوت‌شدگان بسیارند، امّا برگزیدگان اندک.»    15سپس فَریسیان بیرون رفتند و شور کردند تا ببینند چگونه می‌توانند او را با سخنان خودش به دام اندازند. 16آنها شاگردان خود را به همراه هیرودیان نزد او فرستادند و گفتند: «استاد، می‌دانیم مردی صادق هستی و راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمی‌کنی. 17پس رأی خود را به ما بگو؛ آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟» 18عیسی به بداندیشی آنان پی برد و گفت: «ای ریاکاران، چرا مرا می‌آزمایید؟ 19سکه‌ای را که با آن خَراج می‌پردازید، به من نشان دهید.» آنها سکه‌ای یک دیناری به وی دادند. 20از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» 21پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.» 22چون این را شنیدند، در شگفت شدند و او را واگذاشته، رفتند.    23در همان روز، صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزدش آمدند و سؤالی از او کرده، 24گفتند: «استاد، موسی به ما فرموده است که اگر مردی بی‌اولاد بمیرد، برادرش باید آن بیوه را به زنی بگیرد تا از او برای برادر خود نسلی باقی بگذارد. 25باری، در میان ما هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و مُرد و چون فرزندی نداشت، زن بیوه‌اش را برای برادر خود باقی گذاشت. 26همچنین دوّمین و سوّمین، تا هفتمین. 27سرانجام، زن نیز مرد. 28حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از هفت برادر خواهد بود، زیرا همه او را به زنی گرفته بودند؟»    29عیسی پاسخ داد: «شما گمراه هستید، زیرا نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا! 30در قیامتْ کسی نه زن می‌گیرد و نه شوهر می‌کند، بلکه همه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود. 31امّا دربارۀ قیامت مردگان، آیا نخوانده‌اید که خدا به شما چه گفته است؟ 32او فرموده که، ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“. او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است.» 33مردم با شنیدن این سخنان، از تعلیم او در شگفت شدند.    34امّا چون فَریسیان شنیدند که عیسی چگونه با جواب خود دهان صَدّوقیان را بسته است، گرد هم آمدند. 35یکی از آنها که فقیه بود، با این قصد که عیسی را به دام اندازد، از او پرسید: 36«ای استاد، بزرگترین حکم در شریعت کدام است؟» 37عیسی پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر خود محبت نما.“ 38این نخستین و بزرگترین حکم است. 39دوّمین حکم نیز همچون حکم نخستین است: ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت نما.“ 40تمامی شریعت موسی و نوشته‌های پیامبران بر این دو حکم استوار است.»    41هنگامی که فَریسیان گِرد هم جمع بودند، عیسی از آنها پرسید: 42«نظر شما دربارۀ مسیح چیست؟ او پسر کیست؟» پاسخ دادند: «پسر داوود.» 43عیسی گفت: «پس چگونه داوود به روح، او را خداوند می‌خواند؟ زیرا می‌گوید:    44«”خداوند به خداوند من گفت: به دست راست من بنشین تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.“    45اگر داوود او را خداوند می‌خوانَد، چگونه او می‌تواند پسر داوود باشد؟» 46بدین‌سان، هیچ‌کس را یارای پاسخگویی او نبود و از آن پس دیگر کسی جرأت نکرد پرسشی از او بکند.